جریانات کتاب ارزشمند تاریخ جهانگشا نوشته عطاملک جوینی در قرن ششم اتفاق می افتد و عطاملک آنها را در قرن هفتم به صورت مکتوب در آورده است. در جلد دوم این کتاب در بخش ذکر مبدأ سلاطین خوارزم در بین مسائل سیاسی و جنگها و کشمشکها ناگهان عطر خوش یکی از مردان خدا از لابه لای سطور تاریخ به مشام می رسد. عطا ملک از فردی به نام شیخ احمد بدیلی سخن می گوید و او را از ابدال زمانه می داند و در علوم ظاهر و باطن سرآمد روزگار خود می شمارد. همچنین یک رباعی عرفانی بسیار زیبا را از او نقل کرده و به بزرگواری ها و وسعت مشرب و عظمت شخصیت او در برخورد با مردم سبزوار سخن می گوید. ماجرا به زمانی بر می گردد که سلطانشاه به قصد نبرد با برادر خود عازم شادیاخ و سبزوار می شود. درباره او چنین آورده است :

«چون سلطانشاه خبر مراجعت برادر بشنید بر قرار معهود و طمع در اختیار ملک نشابور دیگر بار عازم شادیاخ شد و یک چندی حرب کرد و چون دانست که کاری متمشّی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوار کرد و آن را در حصار گرفت و مجانیق نهاد. و اهالی سبزوار او را فحشها گفتند و سلطانشاه کینه گرفت و در استخلاص آن مبالغتی عظیم داشت. چون کار اهل سبزوار به اضطرار رسید و ملجأ و مهربی (پناه و گریزگاهی) نبود به شیخ وقت احمد بدیلی که از ابدال زمانه بود و در علوم دینی و حقیقی یگانه ، توسل جستند. سبب استخلاص آن طایفه بیرون رفت و نزدیک سلطانشاه شفیع گشت. سلطانشاه مورد او را تعظیم فرمود و ملتمس او را در صفح (درگذشتن از گناه) جمیل و اغضا (چشم پوشی) بر هفوات (لغزشها) و بادرات (تندی ها) آن قوم مبذول داشت. و شیخ احمد از سبزوار بود ؛ وقت آنکه سبب شفاعت از سبزوار بیرون می آمد اهالی آن سبب انکاری که با اهل صفه (صوفیان) و مشایخ داشتند او را فحش می گفتند. و او گفته است اگر قومی منکرتر از این طایفه بودی پیرم احمد این عاجز را آنجا فرستادی. و آن قوم تیر در عقب او انداختند چنانکه به عقب او رسید و شیخ احمد بدان التفات نکرد. و او را در حقایق اشعارست از غزل و رباعیات و رسایل و این رباعی او راست :

ای جان اگر از غبار تن پاک شوی                   تو روح مقدسی بر افلاک شوی

عرش است نشیمن تو شرمت ناید                 کآیی و مقیم خطۀ خاک شوی؟

و سلطانشاه در سبزوار رفت و به قول وفا نمود و یک ساعتی مقام کرد و از آنجا متوجه مرو شد.»

نمی دانم واقعاً متوجه عظمت قضیه می شوید؟ با این همه انکار و ظلم و بی احترامی که مردم سبزوار در حق او کردند باز هم برای شفاعتشان به پیش سلطانشاه رفت و مردم را از قتل عام حتمی نجات داد. همین طور که در متن آمده سلطانشاه به خاطر ناسزاهایی که در هنگام محاصرۀ سبزوار از مردم آنجا شنیده بود کینۀ آنها را به دل گرفته و پس از فتح سبزوار حتماً دستور به قتل عام می داد. آنگاه مردم نادان سبزوار در عقب شفاعت کنندۀ خودشان که برای طلب بخشش به سمت سپاه دشمن می رود ، تیر پرتاب می کنند تا جایی که تیر به پشت پای او می رسد.

و نکته جالب اینکه به قول یکی از شاعران معاصر اوضاع کنونی را نیز بنگرید :

باز این که بود گفت اناالحق که هر درخت            در پاسخ اناالحق وی دار می شود

وحشت نشسته به هر برگ این کتاب                 تاریخ را ببین که چه تکرار می شود!

آری ، هم اکنون نیز در روزگار ما پس از حدود نهصد سال اوضاع به همان گونه است و همان نادانها به حیات خود ادامه می دهند. خداوند همگی عارفان بزرگ را در تمامی زمانها در کنف رحمت بی منتهای خود قرار دهد. درود بر ارواح بلند یکایک آنان. 

نوشته شده در  چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«خانقاه نصرآباد»

نصرآباد از دهات (ماربین) مشرف به بستر زاینده رود و در چهار کیلومتری مغرب شهر اصفهان واقع است که به وفور آب و درختان میوه دار شهرت دارد. خانقاه شیخ ابوالقاسم نصرآبادی و مدفن وی در این محل واقع شده است و در سال 854 هجری قمری به وسیلۀ خواجه صدرالدین علی طبیب جد اعلای میرزا طاهر نصرآبادی (صاحب تذکره نصرآبادی که در دروان شاه سلیمان صفوی می زیسته) مدرسه ای در جنب آن بنا شده است که بر جای مانده های تزیینات کاشیکاری سردر ویران آن هنوز هم از نفاست کاشی های آن حکایت دارد. در حین ساختمان این مدرسه نسبت به تعمیر خانقاه شیخ ابوالقاسم هم اقدام شده است. اکنون این خانقاه به (تکیه میان ده نصرآباد) معروف است. قسمتی از کاشیهای سردر مدرسه و خانقاه نصرآباد در اثر عدم مراقبت به مرور زمان ریخته است. قسمتهای برجا مانده آن که نام بانی ساختمان (صدرالدین علی طبیب) و سرکار بنا (حیدر نافجی) و سال ساختمان آن (854هجری) را در بر دارد به خط ثلث با کاشی سفید معرق بر زمینۀ لاجوردی به این شرح است : «بنای این خانقاه که مزار شیخ است احداث نمود در زمان خلافت سلطان جهان پناه ..........خلدالله ملکه و سلطانه از خاص مال خود بنده درگاه المنیب صدرالدین علی الطبیب به سعی بنده راجی حیدر نافجی فی سنه اربع و خمسین و ثمنمائه»

در بالای این کتیبه به خط کوفی با کاشی طلایی رنگ معرق بر زمینۀ لاجوردی آیه هشتم و نهم از سوره دهر به شرح زیر نوشته شده است :

«قال الله تبارک و تعالی و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا»

در بالای کتیبه تاریخی سردر خانقاه در حاشیه یک صفحه کاشیکاری به خط ثلث با کاشی سفید معرق بر زمینۀ لاجوردی اشعار زیر که به زحمت خوانده می شود نوشته شده است :

بیت معمور این که دارد سطح او اندر فراز                 صد شرف بر سقف مرفوع از علو و افتخار

در زمان داور دوران غیاث ملک و دین                       ......................................................

..............................................لازمند             جاه و دولت فتح و نصرت بر یمین و بر یسار

کمترین بندگان آستانش صدر دین                          کرد سال هشتصد و پنجاه و پنج این یادگار

در حاشیه افقی ذیل این صفحۀ کاشیکاری و بالای کتیبۀ تاریخی سردر نیز این اشعار به خط ثلث با کاشی سفید معرق به عربی بر زمینه لاجوردی نوشته شده است :

علی الله لی کل الامور توکلی                         و بالخمس اصحاب الکساء توسلی

محمد المبعوث و ابنیه بعده                             و فاطمه الزهراء و المرتضی علی

کتبه شرف الدین السلطانی

بر دو جرز عمودی طرفین سردر و حاشیه افقی بالای آن که به کلی خراب شده است به خط بنایی عباراتی منقوش بوده که فقط قسمتی از آن بر جرز غربی باقی مانده و به خط بنایی ساده لاجوردی بر زمینه آجری معرق به این شرح است : «قال نبی علیه السلام من قال لااله الاالله دخل الجنه» و در قسمت پایین همین جرز در یک شکل مربع به خط بنایی لاجوردی بر زمینه آجری نوشته شده است «درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس» از دهلیز خانقاه به صحنی وارد می شوند و در انتهای صحن ایوانی است که به اطاقی کوچک و کم ارتفاع و مسقف که مقبرۀ شیخ ابوالقاسم نصرآبادی است منتهی می شود. این اطاق با نقاشی های جدید تزیین شده و غیر از قبر شیخ ابوالقاسم قبور دیگری نیز در آنجا هست از آنجمله بر دیوار مجاور دو قبر داخل مقبرۀ نصرآبادی که پهلوی هم قرار دارند ، دو لوح سنگی مرمری نصب شده و مضمون آنها حاکی از درگذشت خدیجه سلطان و فاطمه سلطان دو دختر تاج المله و الدین محمود بن قطب الدین محمد جرفادقانی است که در تاریخ دهم و بیست و سوم ماه رمضان سال 861 هجری به فاصله سیزده روز از یکدیگر دار فانی را وداع گفته اند. این اثر تاریخی به موجب شمارۀ 235 به ثبت تاریخی رسیده است. (گنجینه آثار تاریخی اصفهان از لطف الله هنرفر صفحۀ 329)

شیخ ابوالقاسم نصرآبادی از درویشان و عارفان قرن چهارم هجری و مرید شیخ شبلی بود. پس از این که در نیشابور در محضر شبلی مراحل سلوک را طی کرد و به مقام ارشاد رسید به اشارت شیخ به زادگاه خود نصرآباد اصفهان برگشت و در خانقاهش به ارشاد خلق پرداخت. خانقاه او از قدیمی ترین خانقاه های اصفهان است و از رونق ویژه ای برخوردار بوده و هم اکنون سالهاست که به زیارتگاه مردم تبدیل شده و اهل معرفت از راه های دور و نزدیک به دیدن آن مکان می روند. در آینده بیشتر از شیخ ابوالقاسم نصرآبادی و اندیشه و سخنان وی خواهم نوشت. 

نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«یا ابالفضل»

فلک خجل ز بلندای نقش قامت او  /  دو چشم حادثه مبهوت در شهامت او

نگاه مات خلایق به خلقت حق بود  /  به هیبت پسر قهرمان خندق بود

از التهاب عطش کام خیمه ها تشنه  /  لبان کوچک طفلان نینوا تشنه

ز برق چشم سیاهش یزیدیان بی تاب  /  و آنطرف تر از آنها در انتظارش آب

صدای العطش و ناله بود و مویه و آه  /  که شیر شرزه برون زد ز خیمه ها ناگاه

هجوم صاعقه وارش بسان حیدر بود  /  درون پیکرش انگار جان حیدر بود

نفیر حملۀ شیر و گریز کفتاران  /  کشاند دشت جنون را به جشن خونباران

گذشت مرد علمدار از دل آتش  /  شکفت خنده به لبهای کودکان عطش

نگاه خیرۀ دشمن به کرّ و فرّش مات  /  درید قلب سپاه و رسید پای فرات

فرات در عطش از التماس لبهایش  /  نشسته بود به آتش در از رطبهایش

زلال آب گوارا و تشنه ای بی تاب  /  از آن طرف لب طفلان در استغاثۀ آب

به جای جای تنش رود موج غم می زد  /  و اوج نقطۀ تاریخ را رقم می زد

همیشه تازه بماند نمای این تصویر  /  به قاب کهنۀ تاریخ جای این تصویر

که لب به آب نزد با تمام عطشانی  /  گذشت از همه چیزش چنین به آسانی

به سوی خیمۀ طفلان سوار می تازد  /  گرفته مشک به دندان سوار می تازد

الا علمکش میدان عشق دستانت؟!  /  امیر میکده سلطان عشق دستانت؟!

همیشه خون تو از خاک جوش خواهد زد  /  نهیب بر ظلمات خموش خواهد زد

کلید قفل معمّای عشق دست تو شد/چه جای آب که حتی شراب مست تو شد

به باغ سرخ شهیدان هزاردستانی  /  تویی که ساقی جاوید حق پرستانی

روان و جان و وجودم فدایت ای سقّا  /  تمام بود و نبودم فدایت ای سقّا 

نوشته شده در  سه شنبه هفدهم دی ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«یا حسین»

باز دم مویه این خاکیان / ریخت نمک بر دل افلاکیان

هلهله و شور به هستی فتاد / عقل گرانمایه به مستی فتاد

صبر بر این درد به اندازه شد / داغ دل سوته دلان تازه شد

چنگی دل دست به مضراب برد / ناله اش از دیده ما خواب برد

یاد شب واقعه را ساز کرد / در حرم راز دری باز کرد

یک شب تفدیده و شمعی شگفت / نورفشان در بر جمعی شگفت

کرد عیان پردگی راز را / داد به مرغان پر پرواز را

شب پره ها پرده دیگر زدند / از بر خورشید همه پر زدند

زاغ و زغن دور شد و صحن دشت / عرصه هفتاد و دو سیمرغ گشت

چون همگی خالص و محرم شدند / آینه گون هم صفت هم شدند

قطب زمان جان جهان پیر عشق / زد به دل تک تکشان تیر عشق

در تنشان روح دمیدن گرفت / پرده اسرار دریدن گرفت

برد چنان آبروی مرگ را / کاو ببرد باد خزان برگ را

در سر و پا ، سینه و دل ، دست و پوست / کرد به پا آتش دیدار دوست

دوست در آیینه شان جلوه کرد / در حرم سینه شان جلوه کرد

دلشده بودند و در آن های و هو / تا فلق صبح همه محو او

صبح شد و چهره خونبار مهر / از پس آن دشت برافروخت چهر

یک سر میدان همه ابر سیاه / در سر دیگر همه خورشید و ماه

ظلمت و نور از دو طرف ناگهان / تیغ کشان نیزه به کف بی امان

بر زره یکدگر آویختند / تیرگی و نور درآمیختند

لشکر ظلمت به عدد بیش بود / غرّه به انبوه خس خویش بود

جنگ که آخر شد و غوغا نشست / گرد که از غائله بر جا نشست

لیل گمان کرد که پیروز شد / چیره به روشن گری روز شد

ابر اگر تیره و بی انتهاست / پیش رخ شمس جهان در فناست

غافل از این نکته شدند ابلهان / ماه پس ابر نماند نهان

ظلمت شب پرده برافکنده بود / نور ولی تا به ابد زنده بود

شام غریبان که رسیدن گرفت / روشنی صبح دمیدن گرفت

نوشته شده در  شنبه چهاردهم دی ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


امام محمد غزالی :

بستانی که تماشاگاه عارف است کرانه ندارد ؛ و آسمان و زمین کرانه دارد!

 بایزید بسطامی :

اگر عرش و آنچه در اوست ، در گوشه دل عارف گذر کند ، عارف از آن خبر نیابد.

 ژنده پیل :

آن را دهد که خواهد. نه به گفت ماست و نه به کرد ما دهد و نه به خواست ما دهد. به فضل و عنایت خویش دهد و آن را دهد که داند که باید داد.

 بهاء ولد :

در هر دمی که ذکر می گویی ، به هوش باش تا ببینی که از تو چه آتشها می جوشد و چه گلها می روید.

 ذوالنون مصری :

از هر چه گذشت و از هر چه هنوز نیامده است ، اندیشه مکن و نقد وقت را باش.

عین القضات همدانی :

مجنون صفتی باید ، اولاً ، تا در دام لیلی تواند افتاد.

 شمس تبریزی :

سبحان الله! همه فدای آدمی! و آدمی فدای خویش!

 میبدی :

یکی در غرقاب ، یکی در آرزوی آب! نه غرقه آب سیراب ، نه تشنه را خواب!

 واسطی :

هر سخنی که مستمع را مفلس نکند و هر دو عالم را از دست وی بیرون نکند ، آن سخن به فتوای نفس می گوید.

 از جنید بغدادی پرسیدند که «دل خوش کی بود؟» گفت : «آن وقت که او در دل بود.»

 خواجه عبدالله انصاری :

تجلّی حق ناگاه آید ؛ اما بر دل آگاه آید.

 شمس تبریزی :

خنک آن که چشمش بخسبد و دلش نخسبد ، و وای بر آنکه چشمش نخسبد و دلش بخسبد!

نوشته شده در  سه شنبه دهم دی ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


      واژه خانقاه به صورتهای : خانگاه ، خانه گاه ، خانجاه ، خانقه و خانگه در کتابها ضبط شده است. همچنین این کلمه در مواردی هم به صورتهای : خوردنگاه ، خورنگاه ، خورنگه ، خوردگاه ، خوردگه ، خوانگه ، خورنقاه ، خرنقاه ، خونقاه ، خونگاه ، الخرنکاه استعمال شده  و کلمه جمع آن به صورت خانقاهات به کار برده شده و نیز کلمه خوانق جمع کلمه خانق بوده و کلمه خانق هم تصحیف شده ای است از کلمه خانک فارسی. خانقاه از واژه خانه به علاوه گاه ترکیب شده و این معنی به مقصود نزدیک تر است و جای آن است که گفته شود خانقاه یعنی محلی که دارای حجره های متعدد بوده و برای اقامت درویشان و گذریان و مسافران آماده شده است و این نکته نیز بدهی است که وقتی کسی در جایی اقامت می کند ، به طور طبیعی به خوراک هم نیاز دارد و معمولا صاحب خانه این کار را به عهده می گیرد. پس خانقاه ناگزیر جایی بوده است که کسانی در آنجا سکنی گزیده و به آنها خوراک هم داده می شده است و این کار در طول زمان همچنان پیگیری و دنبال گردیده و تکامل یافته است.

      خانقاه یا مرکز تجمع صوفیان در آغاز تأسیس خود ، محلی بود برای سکونت و تغذیه درویشان مقیم و مسافر ، در واقع مسافرخانه رایگانی بود که غذا و مکان مجانی در اختیار مسافران و غریبان و صوفیان قرار می داد و در آنجا از آنها پذیرایی می شد. از آنجا که سیر و سیاحت در اصول درویشی جایگاه ویژه ای دارد خانقاه مشکل اقامت و غذای درویشان را در این سفرها حل می کرده است. نخستین خانقاه یا خوراک خانه رمله هم بنا به نوشته خواجه عبدالله انصاری تحت تأثیر تغذیه دو درویش گمنام برای صوفیان ساخته می شود. مقدسی جهانگرد مسلمان و صوفی منش نیز به این معنی اشاره کرده و نوشته است : «در مجالس دعوت شدم و سخن گفتم و با صوفیان و خانقاهیان آش و ترید خوردم.» سهروردی هم به مسئله تغذیه صوفیان اشاره کرده و نوشته است : «اجتماع در هنگام طعام مستحب است و صوفیان در رباطها و مراکز دیگر دارای چنین روشی هستند.»

      باری این مراکز اقامت و تغذیه در طول تاریخ رفته رفته به صورت کانونی فعال در می آید و در آنجا علاوه بر سکونت و تغذیه به امر آموزش و تربیت اخلاقی و چله نشینی سماع و جز آن نیز پرداخته می شود و به صورت یک مرکز رسمی و تربیتی در بیشتر سرزمینهای اسلامی تأسیس و تکمیل می گردد و نوع توسعه یافته آن بنا به نوشته مقریزی عبارت است از خانقاه رکن الدین بی برس در مصر که مرکزی است برای سکونت چهارصد تن صوفی و دیگر کارگزاران وابسته بدان که بنا به مقتضیات تاریخی و جغرافیایی برنامه های مختلف آیین تصوف در آن اجرا می گردد. با این حال خانقاه علت وجودی نخستین خود را به عنوان مرکز اقامت و تغذیه همچنان در شکل برجسته ای حفظ می کند ، چنانکه عمده درآمد و موقوفات خانقاه ها ، در اطعام درویشان و صوفیان مصرف می گردد. معمولا در سردر ورودی خانقاه ها مطالب و اشعاری نوشته می شد. برای نمونه جمله معروف ابوالحسن خرقانی که بر سردر خانقاه او نصب بوده و در روبرو مشاهده می کنید و یا این شعر که بر سردر ورودی خانقاه علی سهل اصفهانی قرار داشته است و هم اکنون سنگی که شعر بر روی آن حک شده است در داخل خانقاه نگاهداری می شود (متاسفانه هر چه کوشش کردم عکسش آپلود نشد)  :

گر بیایی تو به سرمنزل ویرانه ما / بینی از هست معمر شده کاشانه ما

همه عالم کلماتند بود معنی هو / درس این است در این مکتب شاهانه ما

      پیش از پیدایش خانقاه و پس از آن ، همچنین به موازات رواج و رونق خانقاه و نظامات خانقاهی مراکز دیگری هم وجود داشت که مورد استفاده قرار می گرفت و برخی از صوفیان و جهانگردان برای رسیدن به هدف و آرمان خویش به تنهایی یا گروهی در مساجد و کنار مقابر و شکاف کوه ها و مراکز دیگر اقامت گزیده ، به عبادت و ریاضت می پرداختند. همچنین مراکز دیگری در تحت عنوان : رباط ، زاویه ، دویره ، لنگر ، تکیه و جز آن کانونهایی بودند که در آنها تمام یا برخی برنامه های خانقاهی و مسلک تصوف اجرا می شد. (برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به تاریخ خانقاه در ایران نوشته دکتر محسن کیانی)

نوشته شده در  دوشنبه دوم دی ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«مقدس علیشاه فانی مبارکه»

در دیر مغان دف و رباب آوردند / سجّاده ببردند و شراب آوردند

گفتم که شراب را کبابی است مقیم / دلها همه بردند و کباب آوردند (بابا تقی دزفولی)

از گلستان خوشبوی عرفان ، گلبنی ؛ و از عشرتگه نور صفا و خلوص و صمیمیت ، مستی ؛ و از جهان تزکیه و مقدس علیشاه فانیتعلیم و ادب و رشد و بیخودی ، شوریده ای ؛ و از دریای بیکران خداشناسان و راستان و پاکان و نیکان ، گوهری ؛ و از تبار موحدان و پارسایان ، نغمه سرایی و عارفی و شاعری و پخته ای و سوخته ای و نخبه ای که منزلهای سلوک و ریاضت و معرفت را پشت سر گذاشته و به وادی فناء فی الله رسیده و برای خشنودی خدایش و وصول به حق و حقیقت و کمالش رنجها برده و خون دلها خورده و گنجها دیده و اجرها یافته و به قول مولانا جلال الدین بلخی که فرموده است :

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست / خام بدم پخته شدم سوختم

در راه خدایش سوخت و از غیر خدا گذشت و بدو رسید و جانانه و مستانه خام بود ، پخته شد در راه معبودش و سوخته شد و مس وجودش را با نار ریاضت گداخت و هستیش ، اکسیر احمر و کیمیای گرانبها گردید. از سوختگان بود و از نمونه های بارز موت اختیاری و به قول پیامبرش پیش از آنکه به مرگ حتمی بمیرد ، صفات رذیله و دنائس پست و هواجس شیطانی را در وجودش نابود ساخته و با قلبی پاک و دلی روشن و نورانی به سوی معبودش شتافت و مقدس فانی به راستی فنا شده ای در وجود معبود شد. مریدان را نوری و چراغی بود و سالکان را شوری و صفایی و چه زیبنده ایشان است کلام روحانی سعدی که فرمود :

دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار / هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش؟

آری برای پیروان مأمنی بود و برای سالکان الی الله ، ملجأیی. و بدین شعر که عارفی سروده متصف گشته بود که :

مرده ای باشم به من حق بنگرد / به از آن زنده که باشد دور و رد

مولانا قطب العارفین ، زبده السالکین ، عارف کامل ، فاضل دانشمند ، مرحوم حسین بن علی محمد با نام طریقتی مقدس علی فانی مبارکه ، در سال 1294 هجری قمری در مبارکه پا به عرصه وجود گذاشت. در سن کودکی پدر آن بزرگوار دار فانی را وداع گفت و رخت اقامت به عقبی افکند. مقدس در دامان مادر پرورش یافته تا به سرحد رشد و نمو رسیده و به کسب و کار و امرار معاش می پردازد. از دروان خردسالی آثار ترقی و تعالی در جبهه اش آشکار و علاقه مفرطی به تحصیل و کسب علم و کمال داشته ، لکن به علت عدم بضاعت و وسیله معاش نمی توانست هدف خود را پیروی نماید ، اما با عزم راسخ و اراده آهنین از مقصود خود سر نباخته و با آنکه گرفتاری های خانوادگی او را مهلت نمی داد با این وصف در صدد راه چاره برآمده از روی عِرق دینی و عقیده پاک و طینت بی آلایش و متحمل شدن سختی های مسافرت ، در سن چهل سالگی پای پیاده راه عتبات عالیات را در پیش می گیرد. در نجف اشرف متحصّن و دست توسل به دامان عطای ولی الله حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام زده ، لطف و عنایات آن حضرت شامل حال ایشان شده با کسب موفقیت و درک فیض به موطن خود مبارکه بازگشت و گویا هر چه که می خواست در آن سفر از درگاه شاه اولیا دریافت کرده بود. در مدت کوتاهی به خواندن و نوشتن سواد فارسی آشنا و از آنجایی که دارای هوش و ذکاوت فطری و ذاتی بود به سرودن ابیات و اشعار دلپسند مشغول می شود و آثاری که از آن زمان از ایشان باقیست مورد توجه و جلب نظر خاص و عام است. به منظور اینکه تحصیلات خود را به پایان برساند به خدمت عالمان وقت قیام و به تحصیل علوم عربیه مشغول و ساعتی را راحت نمی نشیند و تا آنجا که مقدور و میسر بود به حد امکان بهرمند شده و به اغلب فنون علمی و ادبی به ویژه عروض ، واقف و ماهر می گردد و مابین همتایان به لسان الغیب هم شهرت پیدا می کند. در نتیجه معاشرت و مصاحبت با اقطاب و مرشدان صاحب ارشاد ، پا به دایره طریقت نهاده در فقر الله و محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام افتخار تشرف پیدا کرده و شب و روز را به عبادت و ریاضت می گذراند و بیشتر اوقات به مسافرت رفته ، سیر آفاق و انفس را که از ارکان درویشی است می نماید تا به مقام ارشاد در سلسله جلیله فقر خاکسار می رسد که اربابان فضل و کمال در محضر شریفش شرکت کرده و کسب فیض می نمودند. ایشان در زهد و تقوا مشهور و معروف و کمتر کسی از خواص است که او را نشناسد و به حقیقت امر او آگاه نباشد. وضع مالی ایشان رضایت بخش نبوده که چون استغنای طبع داشتند ، به جدال با نفس عمری را به سختی و رنج و تعب طی می نمایند. اصل آن مرحوم از کلانتران بختیاری است که جد بزرگوارش به خاطر بعضی اختلافات و تحولات نسبت به محل و زمانه ، جلای وطن کرده و در مبارکه سکنی می گزیند و به زادگاه خود شهر مبارکه و مردمانش دلبستگی زیادی داشته است.

تعداد فرزندان ایشان دو نفر است به نامهای یدالله مقدس و محمد علی مقدس. که اولی کارمند بازنشته مبارکه بوده و با زحمات زیاد و خسته کننده به ثبت و ضبط اشعار پدر گرامیش همت گمارده و به تألیف و چاپ آثار ایشان اقدام نمود و خدمت بزرگی را از این راه به آثار پدر بزرگوار نموده و نام آن مرحوم را برای همیشه باقی و جاویدان گذاشت و او را از خود راضی گردانیده است. خود یدالله مقدس نیز از صاحبان طبع و ذوق و از شاعران معاصر اصفهان هستند. آثار مقدس علیشاه فانی مبارکه عبارتند از : خورشید طریقت ، آفتاب عرفان ، شمس حقیقت و نور معرفت که همگی توسط فرزندشان به چاپ رسیده است. وفات مرحوم مقدس فانی در روز یکشنبه چهاردهم محرم الحرام سال 1353 هجری قمری و آرامگاه ایشان واقع در مزار مبارکه می باشد. (با استناد به مقدمه کتاب آفتاب عرفان از مقدس فانی نوشته حبیب الله نظیری دزفولی و مقدمه دیوان خورشید طریقت نوشته محمدعلی مقدس فرزند کوچکتر مقدس علیشاه فانی)

اشعار ایشان در نهایت لطف و حاوی معانی بلند عرفانی است و از قوت و قدرت قابل توجهی برخوردار است. برای نمونه در مدح شاه اولیا علی (ع) قصیده ای دارند در هفتاد و هفت بیت و نام هر صد و چهارده سوره قرآن را در آن آورده اند که بسیار هنرمندانه و شگفت انگیز است. اخیراً فرمان فتحعلیان که از آوازخوانان برجسته و نوآور کشور است و وارد در سلک درویشان نیز می باشد برخی از اشعار مقدس علیشاه را به شیوه ای نوین در کارها و آهنگ های خود خوانده است که برای نمونه می توان به آهنگ سلطان طریقت از وی اشاره کرد. نمونه ای از اشعار پیر طریقت ، مقدس علیشاه فانی مبارکه :

خوش است از همه عالم کناره بگزیدن / به دوست بستن و از غیر دوست ببریدن

به کنج عزلت و گنج مراد را جستن / نهان ز دیده اغیار عشق ورزیدن

به صد نیاز به دلدار راز دل گفتن / به ناز از لب جانانه راز بشنیدن

صحیفۀ عمل خویش پیش آوردن / حساب فعل به میزان عدل سنجیدن

به شاهراه حقیقت قدم به صدق زدن / نه زیر بار غم عشق شانه دزدیدن

ز بانگ غول نشاید عنان کشید از راه / ز سست باد نباید چو بید لرزیدن

به گفتگو نتوان اولیای حق گشتن / به چشم سر نتوان کس خدای را دیدن

بیا به میکده ای شیخ با ریا تا کی / به زیر خرقۀ سالوس بت پرستیدن؟

بنوش باده و مینوش پند پیر مغان / عبث نمی شود از پند پیر رنجیدن

به سوز هجر بساز ار وصال او طلبی / علاج هجر چه باشد؟ به صبر کوشیدن

کنون که بخت بخواب است روزگار سیاه / دلا بخواب که باشد زمان خوابیدن

اگر مقدس فانی خطا نمود چه غم / گنه ز بنده و از کردگار بخشیدن

غزلی دیگر :

نصیحتی کنمت زاهدا حکیمانه / به شرط آنکه نیاید به گوشت افسانه

چه صرفه برده ای ای سست عهد با من گو / ز داغ سجده و تسبیح و دام صد دانه

ریا و زهد به فردا به نیم جو نخرند / چه سود حیله و تزویر و زرق پنهانه؟!

مگر ندیدی چندین هزار سال ابلیس / نموده سجده خدا را و گشت بیگانه

خطاب فخرج منها رجیم از یزدان / به شأن اوست اگر عاقلی و فرزانه

تو خود بگیر ز کار پلید دون عبرت / که خلع گشت از او دستگاه شاهانه

بیا تو طاعت صد ساله را گذار و گذر / دمی به همره رندان درآ به میخانه

نخست جامۀ هستی برون نما از تن / سپس بنوش تو از دست پیر پیمانه

زدی چو یک دو سه جام شراب ناب ، شود / ز نور جام ، عیان بر تو عکس جانانه

رسی به سرّ کلام مقدس فانی / که صدق بود و یا کذب پند بیگانه

تمامی خوانندگان گرامی این وبلاگ و مشتاقان سلوک و طریقت و معرفت را به خواندن اشعار ایشان توصیه و ترغیب می نمایم. یا هو ...

نوشته شده در  شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


دفتر اول ، بیت بیستم :

گر بریزی بحر را در کوزه ای  /  چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای

دریا در یک کوزه کوچک جای نمی گیرد و کسی که بخواهد دریا را در یک کوزه بریزد ، طبعاً کار بیهوده ای را انجام داده است. اگر همه آب دریا را نیز در کوزه ای سرازیر کنی تنها به اندازه نصیب و بهره یک روز در آن کوزه آب خواهد ماند و مابقی از آن بیرون خواهد ریخت و سرریز خواهد شد. پس نباید گرفتار حرص و آز شد ، زیرا آزمندی انسان را به پریشانی و اضطراب می کشاند. واقعاً درک این بیت مولانا و عملی کردن آن در زندگی ، داروی بسیاری از دردهای بی درمان بشریت است. اگر ما بر این عقیده باور داشته باشیم که برای هر روز قسمت و نصیبی ثابت ، معین گردیده که با اراده و حرکت ما به ما خواهد رسید ، دیگر از حدّ خود پا را فراتر ننهاده و کوشش بیش از حد و بیهوده نخواهیم نمود. بلکه اندازه و تعادل را رعایت خواهیم کرد. به دنبال این حرکت موهبت رضا نیز پیش خواهد آمد. وقتی ما چنین اندیشه ای داشته باشیم آنگاه به داده الهی در هر روز راضی و قانع خواهیم بود و یک درِ خیر دیگر نیز به نام مقام رضا به روی ما گشوده خواهد گشت و نیکی از پس نیکی روی خواهد نمود. خداوند به عمل نیک برکت خاصی عطا کرده و حالت تکثیری و افزایشی به آن بخشیده است ، چنانکه از یک عمل نیک شاخه های خیر و نیکی های دیگری خواهد رویید و در صورت ثابت قدم بودن ما در راه نیکو ، وسعت و گسترش پیدا خواهد نمود.

از طرف دیگر معنی این بیت با بیت بعدی ارتباط دارد. در بیت بعد می گوید :

کوزه چشم حریصان پر نشد  /  تا صدف قانع نشد پر در نشد

حال مولانا پس از آوردن مثال کوزه و دریا ، اشاره می کند که حرص بر جمع مال و سیم و زر نهایتی ندارد و هرگز متوقف نمی شود و هر چند وجود آدمی محدود است و مقتضی است که قوای او نیز محدود باشد ، حرص و آزمندی بر خلاف این اصل ، بی پایان است و هرگز انسان حریص از جمع مال سیر نمی شود بلکه هر چه بیشتر مال جمع می کند حرص او نیز زیاد تر می گردد. امام جعفر صادق (ع) می فرماید : «دنیا مانند آب شور دریاست. هر چه بیشتر بخورید ، تشنه تر خواهید شد.» بنابراین جمع مال آرامش خاطر به بار نمی آورد و نباید آن را وسیله آسایش فرض کرد. آن آسایشی که ما جویای آن هستیم در قناعت به دست می آید. استاد بدیع الزمان فروزانفر گوید برخی پیشینیان تصور می کرده اند که اصل مروارید قطره های باران است که صدف دهان می گشاید و آنها را فرو می برد و به مروارید تبدیل می کند و شیخ سعدی قطعه ذیل را در بوستان :

یکی قطره باران ز ابری چکید / خجل شد چو پهنای دریا بدید

از روی همین عقیده عامیانه ساخته است و ابوریحان محمد بن احمد بیرونی این عقیده را در کتاب الجماهر خود رد کرده است. حال مولانا صدف را که به آب دریا قناعت کرده و پر در شده است مثال می آورد و برای قناعت و نتایج آن و بر این تقریر وجه اتصال این دو بیت به بیت سابق که شارحان مثنوی آن را مسکوت گذاشته اند روشن است.

گونه دیگر برداشتی که می توان از این بیت نمود به ظرفیت انسانها بر می گردد. شاید منظور این باشد که هر انسانی ظرفیتی دارد و اگر بیش از ظرفیت او بخواهید مطالبی را به او بگویید درست همانند آن کوزه که آب بیش از ظرفیت خود را نمی پذیرد و آن را بیرون می ریزد ، آن انسان نیز مطالب بیش از ظرفیت خود را انکار می کند و از خود دور می نماید و هرگز نخواهد پذیرفت. پس باید با هر کس بسته به مقدار ظرفیتش برخورد و صحبت نمود. برای بهتر شدن این مسئله می توان از سخن پیامبر یاد کرد که فرمودند : اگر سخنانی را که به سلمان می گویم به ابوذر می گفتم ، ابوذر کافر می شد و یا اگر سخنانی را که با ابوذر در میان می گذارم به سلمان می گفتم برای او سودی نمی بخشید. در هر حال به نظر فقیر ، این بیت در مثنوی از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده ، عمق زیادی داشته و بسیار قابل توجه است. مولانا در جاهای دیگری نیز این مطلب را بیان کرده است که برای نمونه در ذیل ذکر می گردد.

دیوان شمس ، بیت 16636 :

کوزه ها محتاج خمّ و خمها محتاج جو  /  در میان خم چه باشد آنچه دارد جوی خم

دیوان شمس ، بیت 1882 :

خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم  /  چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقّا

مثنوی معنوی ، ج4 ، بیت 4196 :

بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای؟  /  شیر را برداشت هرگز برّه ای؟

نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


جهد بنما تا بدانی کیستی / در تکاپو از برای چیستی

خویش را ایثار کن خورشیدوار / راه هستی می رود از نیستی

 

در عشق تو بی خویشتن و رسوا من / افروخته من سوخته من شیدا من

عاشق کش و خونریز و سراندازی تو / جان بر کف دست ، بی سر و بی پا من

 

در میکده ها دربدر شاه خودم / بی طاقتم و منتظر ماه خودم

از درد جداییش به خود می پیچم / در آتشم و شعله ور از آه خودم

 

در اول راه معرفت گم شده ایم / انگشت نمای جمله مردم شده ایم

صد جهد بکردیم که صافی باشیم / افسوس که دُردیِ ته خُم شده ایم

 

آشفته به گرد یار خواهم گردید / بیچاره و بیقرار خواهم گردید

گر بر من زار التفاتی نکند / گرد سر انتظار خواهم گردید

 

ای فیض لبت چون می صد ساله سرخ / در عشق تو از چشم روان ژاله سرخ

بس ابر غمت به خاک دل خون بارید / روییده به دشت سینه ام لاله سرخ

 

با عشق تو از خویش برون آمده ایم / از عقل به ورطه جنون آمده ایم

از بستر آسوده بی دردی ها / برخاسته در میان خون آمده ایم

 

شده با پهنه گردون برابر / گرفته آسمان را تنگ در بر

در اوج بیکران یک نقطه از دور / برای آ خر جمله کبوتر

 

با حضرت دوست راز گفتن چه خوش است / از مهر و نیاز و ناز گفتن چه خوش است

در خلوت شب به دوست تا مطلع صبح / اسرار مگوی باز گفتن چه خوش است

 

در این شب تاریک اگر ماهی نیست / آن چیست گهی عیان شود گاهی نیست

با اینکه ز پا فتاده و رنجوریم / با عشق تو تا بام فلک راهی نیست

 

تا جان تو از خدا جدا آمده است / در پنجه درد بی دوا آمده است

در مسلخ عاشقی بمیر و بنگر / چون بر سر پیکرت خدا آمده است!

 

از کنگره درون صدا می آید / هر لحظه ندا از این سرا می آید

ای گمشده گرد خانه کی می آیی؟ / کی جان تو از برون رها می آید؟

 

دیدی که چگونه خوارمان کرد این عشق؟ / رسوا و زبون و زارمان کرد این عشق؟

این شیوه عشق است ولی اینگونه / افسانه ماندگارمان کرد این عشق

 

آرامتر از برگ در پاییز رفتند / با جامه ای خونین غرور آمیز رفتند

دیگر رها شد جانشان از بی کسی ها / از شوق دیدار کسی لبریز رفتند

 

ای غم ای آشنای دل بیقرار من / تنها رفیق وفادار و ماندگار من

دانم که ترک می کنیم مثل دیگران / حتی دل تو هم پر غم شد کنار من

 

سوگند به رنگ سرخ سوگند به خون / سوگند به آه و ناله های مجنون

گرد دل ندهی به آخرین نغمه من / من مانم و انتظار سرخی و جنون

نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


درویشان

جناب قلیخان قفهرخی جدّ مادری بنده از پهلوانان نامی چهارمحال و بختیاری بوده اند و شغل ایشان تجارت و چوبداری بوده است. در قدیم چوبداران کسانی بوده اند که گله های عظیم اسب و گوسفند داشته و برای فروش آنها به مناطق دوردست می رفته اند و از آنجا نیز امتعه و کالاهایی را به دیار خود می آورده اند. این کار اگرچه پرمنفعت ولی در آن دوران بسیار مشکل و خطرناک بوده و تنها از عهده مردان جهاندیده و قدرتمند بر می آمده است. جناب حسینقلی فرخیان پدربزرگم ارجمندم نیز بیشتر جوانی خود را به همین کار پرداختند تا بعدها که باغدار گشته و در شهر موطن خود قفهرخ سابق (فرخشهر امروزی) ماندگار شدند. پدربزرگ تعریف کردند که پدرشان قلیخان قفهرخی روزی نقل کردند که در یکی از سفرها که برای بردن جلّاب و مال (گله بزرگ گوسفند و کالا) و فروش آنها به رامهرمز رفته بودند ، در بازگشت هنگامی که به منطقه بختیاری و در میان آن کوه های سر به فلک کشیده رسیدند ، در منزلی توقف نمودند. در آنجا با درویشی برخورد کردند که بر روی سنگ بزرگی نشسته و کشکول و تبرزین و دیگر لوازم درویشی را نیز روی زمین در کنارش قرار داده بوده تا به استراحت بپردازد. یک قوری کوچک نیز بر روی آتش نهاده بوده که به زعم جدّ بنده شاید گنجایش سه فنجان بیشتر چای را نداشته است. درویش آنها را به صرف چایی دعوت می کند. گفته بودند که ما نگاهی به قوری او کردیم و مردّد بودیم که چه بگوییم ، چون ظرفیت قوری او برای یکی از ما نیز که مردان ورزیده ای بودیم کافی نبود. در نهایت ، خجالت کشیدیم که روی درویش را زمین بیاندازیم و دعوتش را قبول کردیم.

درویش دو چایی به من داد و دو چایی هم به برادرم و همینطور به چند نفر دیگر و متعجب بودیم که چرا چایی این قوری کوچک تمام نمی شود! قافله ای که قبل از ما در آن منزل توقف کرده بودند نیز از آشنایان ما بودند و به ما گفتند که قبل از اینکه شما به اینجا برسید این درویش به ما نیز از همین قوری چای داده است و تعجب ما بیشتر شد. آنگاه جدّ ما یک کله قند فرد اعلی را به درویش تعارف کرده بوده و هر چه اصرار نموده بود ، درویش نپذیرفته و گفته بود : گل مولا ، در این منزل آنچه که لازم بود به ما رسیده و تا منزل دیگر هم خدا بزرگ است ، هر چه لازم باشد می رسد و برخاسته و تبرزین بر دوش به راه خود در میان کوه ها ادامه داده بود و آنها هرگز نفهمیدند که آن درویش چه کسی بود و حتی اجازه نداد تا نامش را بدانند. جریان دیگری که پدربزرگم عیناً به چشم دیده بودند و تعریف کردند چنین بود :

در آن مدت حدود بیست سالی که در مسجد سلیمان بودم ، هرازگاهی بادهای بسیار شدیدی وزیدن می گرفت که حتی سقف های فلزی و پلیت هایی که با پیچ و مهره به هم متصل شده بود را از روی خانه ها از جا می کند و با خود می برد. در یکی از آن روزهایی که فصل وزیدن چنین بادهایی در مسجد سلیمان بود و همه را به زحمت افتاده بودند ، درویشی به شهر وارد شد و آن طور که بعداً فهمیدیم از پاکستان باز می گشت. به میدان شهر که روبروی دکان قصابی ما بود آمد و در آنجا یک شمع روشن کرد و بر زمین نهاد. همه با تعجب نگاه می کردند و متحیر بودند که چگونه در این باد شدید که همه چیز را با خود می برد این شمع خاموش نمی شود. در پایان نیز خودش با فوتی آن شمع را خاموش کرد و رفت.

نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


امروز پشت چراغ قرمز ، دخترک گلفروشی را دیدم که به رانندگان التماس می کرد ، شاید گلی بخرند. گل رویش از وزش باد سرد ، به سرخی می زد و از سرما چشمانش پر از اشک شده بود.

امروز کارگر عیالواری را دیدم که با پلاستیکی که حاوی سه عدد پرتقال بود به خانه می رفت.

امروز در تعمیرگاهی ، پسرکی را دیدم که به جای اینکه سر کلاس درس باشد ، در بین روغن و گیریس غوطه می خورد و از سر تا پایش سیاه شده بود ، لبهایش خشکیده و ترک برداشته بودند و با نگاهی بی فروغ به عابران می نگریست.

امروز در جلوی درب یک دبستان ، یتیمی را دیدم که با حسرت به پدرها و مادرهایی که برای به خانه بردن فرزندانشان آمده بودند نگاه می کرد.

امروز عاشقی را دیدم که به درختی تکیه داده بود و نگاه ماتش بر صفحه یک دعوتنامه عروسی ماسیده بود.

امروز سربازی را دیدم که سر چهار راه ایستاده بود. جسمش آنجا بود ولی روحش در کوچه و برزن دیارش سیر می کرد. مادرش را می خواست ، پدرش را می خواست. من فهمیدم. چقدر دلش تنگ شده بود. سنگینی قلبش را احساس می کردم.

امروز پیرزنی را دیدم که در سراشیب کوچه زمین خورد و عصایش به گوشه ای افتاد ، چون کسی را نداشت تا دستش را بگیرد.

امروز گنجشکی را دیدم که بالش شکسته بود و با نگاهی نگران به گربه ای که در طرف دیگر خیابان بود نگاه می کرد.

امروز درختی را دیدم که پایش آتش روشن کرده بودند. برگهایش می لرزیدند و شاخه هایش گویی هزار دست بودند که به سوی آسمان بلند کرده بود.

امروز در کارگاه سنگتراشی سنگی را دیدم که زیر ضربه های سنگتراش فریاد می زد.

امشب جلوی آینه ایستاده ام و خودم را نگاه می کنم. دو تا از موهایم سفید شده است. 

نوشته شده در  یکشنبه دهم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


شیخ احمد سمعانی :

برقی از غیب بجست ، همه عالم را سرگشته کرد ، و دلها را زیر و زبر کرد ، و عقلها را رقم حیرت بر زد ، و جانها را داغ برنهاد ، و به غیب باز شد.

نورالدین عبدالرحمن جامی :

شمس الدین به خدمت مولانا گفت : «یا امام المسلمین! بایزید بزرگ تر است یا مصطفی؟» مولانا گفت : «مصطفی بزرگ ترین عالمیان است ، چه جای بایزید است؟!» گفت : «پس چه معنی دارد که مصطفی می فرماید که : ما عرفناک حق معرفتک و بایزید می گوید : سبحانی ما اعظم شانی؟» گفت که «بایزید را تشنگی از جرعه ای ساکن شد ، دم از سیرابی زد ، اما مصطفی را تشنگی در تشنگی بود ، لاجرم دم از تشنگی زد و هر روز در استدعای زیادتی قربت بود.»

شیخ ابوالحسن خرقانی :

خدای را چنان باید دانست که هر چند می دانیش ، گویی : «کاشکی بهتر دانستمی.»

بهاء ولد :

سوال کردند که «معرفت چیست و محبت چگونه است؟» گفتم : «اگر نمی شناسی ، با تو چه گویم؟ و اگر می شناسی ، با تو چه گویم؟»

امام محمد غزالی :

ریا چون اژدهاست که همه را فرو برد ، و بازپسین صفتی که از صدیقان بشود ، این باشد.

شمس تبریزی :

اول بود که ماهی سوی آب می رفت. این ساعت هر کجا ماهی می رود ، آب می رود!

عین القضات همدانی :

اگر در عالم بگردی ، هیچ آدمی نیابی که از تعصب موروث خود برخاسته بود.

میبدی :

از آشنایی تا دوستی هزار منزل است.

عبدالرحمن سلمی :

تو از پدر زادی و عارف از وقت. تو در خانه نشستی و عارف در وقت.

عین القضات همدانی :

تو زمین باش تا او آسمان باشد. گاه بارانش بر تو می بارد و گاه آفتابش بر تو می تابد و گاه ابرش تو را در سایه خود می پروراند و گاه نفحات لطف او بر تو می وزد تا پخته گردی. 

نوشته شده در  جمعه هشتم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


شهریست در دل ما ، پنهان ز دیده کور  /  بیحدّ و شور در شور ، شفّاف و نور در نور

بوی عبیر و عنبر ، پیچیده در هوایش  /  آهنگ دلکش نی ، بانگ رباب و تنبور

داروغه اش ز مستی ، رقصان و دست افشان  /  می میدهد به مستان ، لبریز جذبه و شور

مفتی شهر گشته است ، بیخود ز خویش و شیدا  /  عمّامه اش فکنده ، اندر سماع این سور

زاهد به عشق بازی ، با مهوشان خوشرو  /  عارف کشیده در بر ، اندام نازک حور

گشته طبیب این شهر ، بیکار از مداوا  /  مطرب شده است و غرقست در بحر شور و ماهور

از دولت سر عشق ، معشوق رو نموده  /  مرده کفن دریده ، در عمق ظلمت گور

قربان شاه شهرم ، آغوش بر گشوده  /  جا داده در بر خود ، حتی گدای رنجور

هشیار باش کاین شهر ، در هر دلی مهیّاست  /  وارد شو در دل خویش ، فارغ شو از ره دور

نوشته شده در  شنبه دوم آذر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


عنوان مقاله : «بینش بیهقی»

چكيده مقاله :

از عواملي كه سبب ماندگاري تاريخ بيهقي گشته است بينش ويژه نويسنده آن است. بينشي كه تمامي عناصر صدق ، تقوا ، ديانت ، عدالت ، صراحت ، تيزبيني ، حكمت و ... را در بر مي گيرد. بيهقي با استقلال شخصيت خود و داشتن عوامل مذكور تاريخي بي نظير را رقم مي زند كه قابل اعتماد و مطمئن است. وي با گريز زدن در دل تاريخ و آوردن امثال و اشعار و داستانهاي گذشته شيوه اي نوين را در تاريخ نگاري بنيان مي گذارد و آن را از خشكي و گزارش مانندي سابق بيرون مي كشد. در اين مقاله با توجه به عناصر مختلف تشكيل دهنده تاريخ بيهقي نمونه هايي به عنوان مثال از متن آن مطرح گشته ، توضيحاتي مختصر ارائه مي گردد.

 كليد واژه ها :

بيهقي ، بينش ، عبرت ، دين ، صدق 

 متن مقاله :

ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي (385 – 470 ه.ق) مورخ و دانشمند بزرگ قرن پنجم هجري بيگمان از برجسته ترين مورخان تاريخ ايران زمين به شمار مي رود. وي با گريز زدن در دل تاريخ و آوردن امثال و اشعار و داستانهاي گذشته شيوه اي نوين را در تاريخ نگاري بنيان مي گذارد و آن را از خشكي و گزارش مانندي سابق بيرون مي كشد. او براستي پنجره اي جادويي را از بين كلاف طولاني تاريخ رو به قرن پنجم گشوده است و هر كسي مي تواند با همان شفافيت و وضوحي كه از پنجره اي به منظره اي مي نگرد از اين پنجره حوادث اين برهه تاريخي را به خوبي مشاهده كند. عواملي كه وي را شايسته چنين جايگاه و مقامي نموده گوناگون و متعدد است. عواملي از قبيل : صداقت و راستي مثال زدني ، سطح دانش و معلومات ، قدرت و تسلط و خلاقيت در نويسندگي ، طبع اديبانه و شاعر مسلك ، ديانت و درستكاري ، جايگاه ويژه اجتماعي ، داشتن استادان قابل و ... . ولي بيگمان در ميان همه اين ويژگي ها يك خصيصه مي تواند از اهميت قابل توجهي برخوردار باشد و آن بينش بيهقي است. ديدگاه و طرز نگرش بيهقي به حوادث روزگار از قبيل جنگها ، جشنها ، دوستي ها ، دشمني ها ، تضريبها ، سياست ها ، فسادها ، شخصيتها و مواردي از اين قبيل ، قابل توجه است. با اينكه وي در دستگاه حكومتي از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده ولي خوي افراد حريص قدرت و تشنه حكومت را به خود نگرفته و با آزاد منشي خاصي در پي عبرت آموزي از حوادث و ماجراهاي روزگار بر مي آيد. به نقل از ابوالحسن علي بن زيد بيهقي نويسنده تاريخ بيهق ، بيهقي نه تنها در به كار بردن رموز فصاحت و بلاغت در غايت براعت است بلكه از جهات معنوي و مكارم صفات انساني نيز مقام و منزلتي رفيع دارد. (تاريخ بيهق ، علي بن زيد بيهقي)

        وي هر از چندي در متن تاريخ خود پس از ذكر واقعه اي ، نمونه آن را از زمانهاي گذشته و از دل تاريخ بيرون آورده به رخ خواننده مي كشد و به اين گونه هم تكرار تاريخ را به خوبي نشان   مي دهد ، هم عبرت آموزي خواننده را از تاريخ دو چندان مي نمايد و گويي پرده غفلت را از مقابل ديدگان غفلت زدگان دنيا مي ربايد و عروس حقايق معاني تاريخ را نقاب از چهره مي گشايد. جدا از اين مطلب ، كسالت را از خواننده مي زدايد و با عوض كردن فضا و زمان ، متن را از يكنواختي بيرون آورده ، موجب انبساط خاطر و ايجاد تحريك براي دنبال كردن مطلب مي گردد. بي گمان (عبرت) يكي از عمده ترين بخشهاي بينش بيهقي به شمار مي رود. با مطالعه اثر وي ، بارها اين بيت از شعر خاقاني به ذهن متبادر مي گردد :

هان اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان ايوان مدائن را آئينه عبرت دان (گزيده اشعار خاقاني ،‌ دكتر سيد ضياء الدين سجادي) و اين خود گواهي بر ادعاي ياد شده است. گويي بيهقي به دنبال فرصتي مي گردد تا به كوچك ترين بهانه اي مسئلة عبرت گيري را مطرح كند و اشعار و امثال عبرت آميز و حكمت واري را در خلال متن به عنوان شاهد و مثال بياورد. عبرت موضوعي بس عظيم و با اهميت در مسير زندگاني انسان بوده و تمامي بزرگان از جمله بيهقي تلاش كرده اند حساسيت انسان را نسبت به آن بيدار نمايند :

در سر هر كه چشم عبرت نيست  /  خوار و بي اعتبار خواهد بود (ديوان شمس)

ره وجود بجز سنگلاخ عبرت نيست  /  فتادگان خجل و رفتگان پشيمانند (ديوان پروين اعتصامي)

چشم دلبندان نرگس چشم ، خاك راه گشت / چشم معني برگشاي و چشم عبرت برگمار (ديوان عطار)

بنگر به چشم عبرت تا خلق را ببيني  /  بر سان جمع مستان افتاده در مجانين (ديوان ناصر خسرو)

        در جاي جاي تاريخ بيهقي چه در خلال وقايع و چه در پايان آنها اين سوق دادن توجه خواننده به عبرت گيري احساس مي شود. گويا وي مي خواهد چراغ و مشعلي را فرا راه انسان پس از خود بيافروزد و همواره راهنما و ياري گر بشريت باشد و اين دورنگري و افق ديد از عوامل  ماندگاري نام بيهقي و اثر گرانسنگ اوست. همينطور نگاه بي غرض او و صداقت در انعكاس وقايع ، اثر او را به يكي از تاريخ هاي قابل اعتماد و مرجع در مورد يك برهة حساس از تاريخ ايران زمين تبديل كرده است و اين صدق همان است كه تمامي بيهشان هشيار به آن توصيه كرده و آن را ستوده اند :

به صدق كوش كه خورشيد زايد از نفست  /  كه از دروغ سيه روي گشت صبح نخست (ديوان حافظ ، نسخه قزويني غني)

صدق بيداري هر حس مي شود  /  حسها را ذوق مونس مي شود (مثنوي معنوي ، تصحيح نيكلسون ، دفتر دوم)

گوي شو مي گرد بر پهلوي صدق  /  غلط غلطان در خم چوگان عشق (همان ، دفتر چهارم)

صدق عاشق بر جمادي مي تند  /  چه عجب گر بر دل دانا زند (همان ، دفتر پنجم)

فعل و قول و صدق شد قوت ملك  /  تا بدين معراج شد سوي فلك (همان ، دفتر سوم)

اصحاب صدق چون قدم اندر صفا زنند  /  رو با خدا كنند و جهان را قفا زنند (ديوان عطار ، تنظيم جهانگير منصور)

شراب شرع خور از جام صدق در ره دين  /  كه تا ز مستي غفلت دلت شود هشيار (همان)      


ادامه مطلب...
نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«صفی علی شاه»

حاجی میرزا حسن صفی علیشاه اصفهانی (قدس سره) از بزرگان سلسله نعمت اللهی و عارفان قرن 13 و 14 قمری (عهد قاجار) در ایران بودند. وی از مریدان مرشد بلامنازع نعمت اللهیان در آن دوران رحمت علیشاه شیرازی بوده در سفر و حضر ملازمت رکاب ایشان را مغتنم می شمرد. ولادت ایشان در شهر اصفهان در روز سوم شعبان سال هزار و دویست و پنجاه و یک به وقوع پیوست. پدرش تاجر بود و در ایام طفولیت فرزندش به یزد می رود و صفی علی شاه بیست سال در آن شهر می ماند. بعد از طرف هندوستان به حجاز رفته ، اکثر مشایخ ایران و هند و روم را ملاقات می کند و قواعد فقر و سلوک را به دست می آورد. در هندوستان به تألیف زبده الاسرار به نظم که در اسرار شهادت و تطبیق با سلوک الی الله است موفق می گردد. سپس به ارض اقدس رضوی از راه عتبات عالیات به شیراز و یزد مراجعت کرده ، به طهران می آید و مابقی عمر را در آنجا به سر برده ، صرف تألیف و تصنیف و ارشاد خلق می نماید. آشنایی ایشان با ملا حسن آرندی نایینی در مدرسه نیم آورد اصفهان ، بزرگ ترین نقطه عطف در زندگیشان بوده و پیشرفت معنوی خود را مدیون این اعجوبه ربّانی می داند. شاهد این مدّعا اظهارات بی پرده وی به قلم خود در شرح احوالش می باشدکه در آنجا از ملا حسن آرندی نایینی به بزرگی یاد کرده و از ارادت بیحد خود نسبت به وی سخن به میان می آورند. صفی علی شاه پس از شصت و پنج سال عمر با برکت در عصر روز چهارشنبه بیست و چهارم ماه ذی القعده الحرام سال هزار و سیصد و شانزده هجری به بوستان سرای عالم جاوید شتافت و در تهران در محله معروف شاه آباد در خانقاه خود به خاک سپرده شد. از تصنیفات او : زبده الاسرار ، عرفان الحق ، بحر الحقایق ، میزان المعرفه ، تفسیر صفی ، دیوان غزلیات  و قصاید و غیره است. در ذیل شرح احوال صفی علی شاه را به قلم خودشان عینا ً ذکر می کنم :

سخن کان از زبان هوشمند است                                      گر از تحت الثّری آید بلند است

گفتن و نوشتن سهل است ولیکن آزموده گفتن و سنجیده نوشتن بسیار صعب. چه بسا سخنها که درجناب صفی علی شاه گفتن مستحسن نماید ولیکن نزد عقل دوربین نیک ناید. دوست یگانه من جناب مستطاب علیخان ظهیرالدّوله که در مکارم اخلاق و رسوم مردمی و مودّت و اشفاق یگانه آفاق است خواهش نمود که از واقعات گذشته خود سطری نگارم و شطری به یادگار گذارم که هم موجب تشویق سالکان ثابت قدم باشد و هم مایه تنبیه صاحبنظران عالم همم ، ولیکن بجهات عدیده از این کار معذورم. یکی آنکه تفصیل آن بسیار است و آنقدرها محال و حال نگارش نیست. درویش را غیر از ناداری و نیستی شرح حالی نیست که قابل کتاب و نگارش باشد. از بود خود شرمسار است تا به اظهار وجود چه رسد. غیر از فقدان و نقصان و مسکنت و حقارت خود چیزی در نظر ندارم که در خور ذکر باشد. اگر چیزی بر قلم رانم یا به اندیشه گذرانم ادّعاست و ادّعا منافی فقر و فنا. جز اینکه امیدم به دعای روشن ضمیری است که در هنگام جوانی به جزای خدمتی در نیم آورد اصفهان در حقّم دعا کرد که خدایت به مراد رساند و از درگاه کرم نراند. [فردی که جناب صفی علیشاه به ایشان اشاره می نماید ، عارف بالله ، اعجوبه ربّانی ، عارف بزرگ و شگفت انگیز دوران قاجار ، جناب ملا حسن نایینی هستند که در مدرسه نیم آورد اصفهان ساکن بودند و در ورودی مدفن بابا رکن الدین واقع در تخت فولاد اصفهان مدفون هستند] زیبنده باشد که بعضی از مقالات او را عرضه بدارم که در این شرح حال هم از برای مطالعه کنندگان حاصلی باشد و بی ثمر چیزی ننوشته باشم.  


ادامه مطلب...
نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


دریا هم آب پاک و زلال را به درون خود راه می دهد و هم خس و خاشاک و پلیدی را ، ولی از هیچکدام تأثیر نمی پذیرد و پاک و استوار و پر عظمت بر جای خود باقی می ماند. آدمی نیز اینگونه باید باشد ، چنانچه انسان کامل اینچنین است.

هر چه برای تصاحب چیزی از خواسته های این دنیا مشتاق تر شویم آن را از خود دورتر    ساخته ایم.

 تنها فاصله ای که می تواند بین ما و خداوند وجود داشته باشد ، این است که ندانیم بین و ما و او فاصله ای نیست.

 آنقدر سرمان را بالا گرفته ایم و به دوردستهای موهوم خیره مانده ایم که حتی دیگر خودمان را هم نمی بینیم.

 از یک روسپی چیزهایی را می توان آموخت که هرگز از یک استاد دانشگاه نمی توان فرا گرفت.

زندگی در گذر است ، گاه به کندی یک حلزون و گاه با شتاب فرود عقاب بر خرگوش ، گاه درغم و حسرت و گاه در شادی و مسرّت. گاه در پستی و گاه در بلندی ، امّا ... مسئله این نیست. مسئله این است که ... زندگی در گذر است.

 سکوت ، آتشفشان فریادهاست. 

نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


به منظور آشنایی بیشتر شما با منابع و مآخذ و کتبی که در مورد تصوف و عرفان و معرفی مشایخ و عرفا نگاشته شده است ، نام ۱۱۰ کتاب قابل توجه در این زمینه را در اینجا آوردم. امید است که در ارتقاء اطلاعات شما مفید و مؤثر واقع گردد.

1 - اصول عشره ، شیخ نجم الدین کبری با حواشی ملا عبدالغفور لاری

2 - تذکره الاولیاء ، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری

3 - اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ، محمد بن منور

4 - نفحات الانس ، شیخ نورالدین عبدالرحمن جامی

5 - لمعات ، شیخ فخرالدین عراقی

6 - سوانح ، شیخ احمد غزالی

7 - کشف المحجوب ، جلابی هجویری

8 - طرائق الحقایق ، محمد معصوم شیرازی (معصوم علیشاه)

9 - مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری

10 – غزالي نامه ، جلال الدين همايي

11 - از دفتر روشنایی (شرح حال بایزید بسطامی) ، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

12 - نوشته بر دریا (شرح حال شیخ ابوالحسن خرقانی) ، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

13 - چشیدن طعم وقت (شرح حال شیخ ابوسعید ابوالخیر) ، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

14 – مقدمه اي بر مبانی تصوف و عرفان ، دکتر ضیاء الدین سجادی

15 – سعدي و سهروردي ، بديع الزمان فروزانفر

16 - زندگانی حسین منصور حلاج ، لویی ماسینیون ترجمه دکتر روان فرهادی

17 - عوارف المعارف ، شیخ شهاب الدین سهروردی

18 - تاریخ عرفان و عارفان ایرانی ، عبدالرفیع حقیقت

19 - شبلی ، محمد کاظم وایقانی

20 - بایزید ، محمد کاظم وایقانی

21 - مقامات ژنده پیل ، در احوال شیخ احمد جام

22 - شرح شطحیات ، شیخ روزبهان بقلی شیرازی

23 - یک حرف صوفیانه ، عابدی

24 - ارزش میراث صوفیه ، دکتر عبدالحسین زرین کوب

25 - نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم سلطان علی شاه گنابادی

26 - سیر و سلوک ، بانو امین

27 - سیر و سلوک ، آقا محمد بیدآبادی

28 - التعرف لمذهب التصوف ، ابوبکر ابراهیم بخاری کلابادی

29 - حلیه الاولیاء ، حافظ ابونعیم اصفهانی

30 - مصباح الهدایه ، عزالدین محمود کاشانی

31 - رساله قشیریه ، شیخ ابوالقاسم قشیری

32 - اللمع ، ابونصر سراج طوسی

33 - طبقات الصوفیه ، خواجه عبدالله انصاری

34 - فردوس المرشدیه ، مقامات شیخ ابواسحاق کازرونی

35 - فتوحات مکیه ، محی الدین عربی

36 - قوت القلوب ، ابوطالب مکی

37 – فرار از مدرسه ، عبدالحسين زرين كوب

38 – شرح احوال و نقد و تحليل آثار منظوم و منثور شيخ احمد جام

39 – رساله سمرقنديه ، انس التائبين ، مفتاح النجات ، بحار الحقيقه ، كنوز الحكمه ، روضه المذنبين ، سراج السائرين ،‌ ديوان اشعار از شيخ احمد جام

40 – تاريخ الحكما ، شهرزوري

41 – مقامات العارفين ، خواجه نصير طوسي

42 – احوال و آثار عين القضات همداني ، رحيم فرمنش

43 – نادره ايام حكيم عمر خيام ، اسماعيل يكاني

44 – تاريخ تصوف در كردستان ، محمود رئوف توكلي

45 – كنزالحكمه ، ترجمه ضياءالدين دري

46 – زندگي و آثار شيخ روزبهان بقلي شيرازي ، لويي ماسينيون

47 – عبهرالعاشقين ، روزبهان بقلي

48 – تحفه العرفان شرح احوال و تحليل آثار عطار ، بديع الزمان فروزانفر

49 – پنج گنج ، عماد فقيه كرماني

50 – مناقب اوحد الدين كرماني ، تصحيح بديع الزمان فروزانفر

51 – تحقيق در احوال و زندگي مولانا ، بديع الزمان فروزانفر

52 – دره التاج يعزه الديباج ، شيخ قطب الدين شيرازي

53 – معارف ، بهاء ولد

54 – ظفرنامه ، شرف الدين علي يزدي

55 – تاريخ تصوف در اسلام ، قاسم غني

56 – رياض العارفين ، رضاقليخان هدايت

57 – حق اليقين في معرفه رب العالمين ، شيخ محمود شبستري

58 – تاريخ حبيب السير ، خواند مير

59 – مرآت المحققين ، شيخ محمود شبستري

60 – كنزالحقايق ، پهلوان محمود قتالي خوارزمي پورياي ولي

61 – قوس زندگي حلاج ، لويي ماسينيون ترجمه عبدالغفور روان فرهادي

62 – مصباح الهدايه ، عزالدين محمود كاشاني تصحيح استاد همايي

63 – نفحات الانس ، نورالدين عبدالرحمان جامي

64 - مقامات جامي ،‌ عبدالواسع نظامي باخرزي

65 – ينبوع الاسرار في نصائح الابرار ، كمال الدين حسين خوارزمي

66 – نعمت اللهيه در ايران ، نعمت اللهي

67 – تاريخ انشعابات اخير سلسله نعمت اللهي در ايران ، محمود صدوقي (سها)

68 – مولوي نامه ، جلال الدين همايي

69 – ذره و خورشيد ، دكتر داريوش صبور

70 – پله پله تا ملاقات خدا ، دكتر عبدالحسين زرين كوب

71 – مناقب العارفين ، شمس الدين احمد افلاكي

72 – مصنفات بابا افضل كاشاني

73 – مرصاد العباد ، نجم الدين رازي

74 – مذهب حلاج ، روژه آرنالد ترجمه عبدالحسين ميكده

75 – مجموعه رسايل خواجه عبدالله انصاري ، تصحيح محمد شيرواني

76 – مجموعه آثار فارسي شيخ اشراق ، تصحيح سيد حسين نصر

77 – كوي سرخاب تبريز و مقبره الشعراء ، دكتر ضياءالدين سجادي

78 – مجالس المومنين ، قاضي نورالله شوشتري

79 – لوامع ، جامي

80 – كيمياي سعادت ، امام محمد غزالي

81 – كليات شاه قاسم انوار ، تصحيح سعيد نفيسي

82 – شيخ زاهد گيلاني ، سعيد نفيسي

83 – كليات شيخ فخرالدين عراقي ، تصحيح سعيد نفيسي

84 – انسان كامل ، عزيزالدين نسفي

85 – كشف الحقايق ، عزيزالدين نسفي

86 – قدسيه ، محمد پارسا ، تصحيح ملك محمد اقبال

87 – فرقه اسماعيليه ، هاجسن ، ترجمه فريدون بدره اي

88 – زبده الحقايق ، عين القضات همداني

89 – حليه الاولياء ، حافظ ابونعيم اصفهاني

90 – التصفيه في احوال متصوفه (صوفي نامه) ، قطب الدين منصور بن اردشير عبادي ، تصحيح غلامحسين يوسفي

91 – رساله قشيريه ، شيخ ابوالقاسم قشيري ، ترجمه ابوعلي عثماني

92 – اوراد الاحباب و فصوص الآداب ، ابوالمفاخر يحيي باخرزي

93 – آثار فارسي احمد غزالي ، به اهتمام احمد مجاهد

94 – احوال و اقوال شيخ ابوالحسن خرقاني ، به اهتمام مجتبي مينوي

95 – اشعه المعات ، جامي

96 – فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني ، دكتر سيد جعفر سجادي

97 – قلندريه در تاريخ ، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني

98 – ذهبيه ، دكتر اسدالله خاوري

99- زندگي و آثار شاه نعمت الله ولي ، دكتر جواد نوربخش

100 – شرح احوال آقا محمد بيدآبادي ،‌ دكتر علي كرباسي زاده اصفهاني

101 – نشان از بي نشانها ، علي مقدادي اصفهاني

۱۰۲ - گلشن راز ، شیخ محمود شبستری

۱۰۳ - بستان السیاحه ، حاج زین العابدین شیروانی (مست علی شاه)

۱۰۴ - حدائق السیاحه ، حاج زین العابدین شیروانی (مست علی شاه)

۱۰۵ - شرح جامع مثنوی معنوی ، کریم زمانی

۱۰۶ - گنجینة الاسرار ، عمان سامانی

۱۰۷ - آثار درویش محمد طبسی

۱۰۸ - شرح گلشن راز ، شیخ محمد لاهیجی

۱۰۹ - شرح احوال و آثار مولانا جلال الدین بلخی ، بدیع الزمان فروزانفر

۱۱۰ - شرح فصوص الحکم محی الدین عربی ، بابا رکن الدین عبدالله بیضاوی 

نوشته شده در  دوشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


کاش به جای اینکه به لباس همدیگر نگاه کنیم به دل همدیگر نگاه می کردیم. کاش به جای اینکه به جیب یکدیگر نگاه کنیم به شخصیت همدیگر نگاه می کردیم. کاش به جای اینکه به یکدیگر ناسزا بگوییم درود خدا را به هم می رساندیم. کاش به جای اینکه به عیبجویی از دیگران بپردازیم خودمان را اصلاح می کردیم. کاش خودمان را بهتر می شناختیم. کاش بیشتر محبت می کردیم. کاش چشمه راستی را به گنداب دروغ نمی آلودیم. کاش به عشق عادت می کردیم که هدف خلقت است. کاش به جای اینکه پشت سر همدیگر حرف بزنیم از همدیگر حرف می زدیم. کاش بهتر می دیدیم. کاش حرف دیگران را هم می شنیدیم. کاش می دانستیم که زندگی کوتاه است و به امید جبران ، بد نمی کردیم. کاش اصل خود را فراموش نمی کردیم. کاش مرداب را به دریا ترجیح نمی دادیم. کاش انسان می ماندیم. کاش خدا را نفس می کشیدیم و اینقدر خود را از او دور نمی دانستیم. کاش می دانستیم که در دل او هستیم. کاش زودتر بیدار می شدیم. 

فریدون مشیری گفت :

من نمی دانم

و همین درد مرا سخت می آزارد

که چرا انسان ،

این دانا ، این پیغمبر

در تکاپوهایش ،

چیزی از معجزه آن سوتر!

ره نبردست به اعجاز محبت ، چه دلیلی دارد؟!

چه دلیلی دارد ، که هنوز

مهربانی را نشناخته است

و نمی داند در یک لبخند ،

چه شگفتی هایی پنهان است!

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن به خدا سهل ترین کار است

و نمی دانم ،

که چرا انسان ،

تا این حد با خوبی بیگانه است؟

و همین درد مرا سخت می آزارد.

این حقیر نیز گویم :

در این شب تاریک اگر ماهی نیست  /  آن چیست گهی عیان شود گاهی نیست؟

با اینکه ز پا فتاده و رنجوریم  /  با عشق تو تا بام فلک راهی نیست

آری ، تا رهایی راهی نیست ...

نوشته شده در  سه شنبه هفتم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


«علی بن سهل بن الأزهر الاصفهانی»

مردان خدا از آستان دگرند                         مرغان هوا از آشیان دگرند

منگر تو بدین چشم بدیشان کایشان                  بیرون ز دو کون در مکان دگرند

علی بن سهل اصفهانی یکی از شخصیت های بارز اصفهان در قرن سوم (متوفی در دویست و هشتاد هجری قمری) از اکابر عرفا و مشایخ صوفیه در اصفهان بوده ، در بقعه کنونی واقع در محلة طوقچی که مدفن اوست ساکن و به سیر و سلوک ، ایراد سخن معرفت و ارشاد مریدان اشتغال داشته است. جنید بغدادی معروف به شیخ الطائفه از بزرگترین اقطاب تاریخ عرفان با علی بن سهل اصفهانی مکاتبات لطیف داشته و مشایخ بزرگ دیگر نیز با وی مرتبط بوده و به دیدار او در اصفهان می آمده اند. برای نمونه در کتاب سیرت کبیر از زبان ابوعبدالله خفیف شیرازی که با اخبار حسین منصور حلاج و با محیط و عصر وی آشنایی کامل داشته نقل گردیده که حسین منصور حلاج عارف نام آور ایران در اصفهان با علی بن سهل اصفهانی ملاقات نموده است. ابن بطوطه سیاح معروف مراکشی طی سفر طولانی خود هنگامی که به اصفهان می رسد در همین خانقاه شیخ علی سهل منزل کرده و اطلاعات جالبی را از محیط آن به دست می دهد که عین مطالب آن در اینجا نقل می گردد : در این شهر در زاویة منسوب به شیخ علی بن سهل که شاگرد جنید بوده است منزل کردم. این زاویه مورد احترام و زیارتگاه مردم اصفهان است و در آن برای مسافرین غذا داده می شود و گرمابه ای عالی مفروش به رخام دارد که دیوارهایش از کاشی است. این حمام وقف است و از مراجعه کنندگان پولی مطالبه نمی شود. شیخ این زاویه ، عابد پرهیزکار قطب الدین حسین پسر شیخ ولی الله شمس الدین محمد بن محمود بن علی معروف به رجاء بود و برادر او شهاب الدین احمد نیز مردی دانشمند و منصف بود. چهارده روز در زاویه پیش این شیخ قطب الدین بودم و از مراتب خدا پرستی و درویش نوازی او و تواضعی که در برابر فقرا داشت چیزها دیدم که مایة اعجابم بود. شیخ در پذیرایی و اکرام من مبالغت فرمود و جامه ای نیک به من بخشید و همان ساعت که به زاویه رسیدم غذایی با سه عدد خربزه اصفهان که تا آن روز نخورده بودم برایم فرستاد.

روزی شیخ قطب الدین در زاویه ای که منزل کرده بودم به دیدن من آمد. منزل من مشرف به باغی بود که تعلق به شیخ داشت. آن روز لباسهای شیخ را شسته بودند و در باغ پهن کرده بودند تا بخشکد. از جملة لباسها جبة سفید گشادی بود که در آن نواحی هرزمیخی (هزارمیخ جامة مخصوص درویشان) نامیده می شود و من چون آن را دیدم با خود اندیشیدم که مستحق چنین جبه ای هستم. شیخ که به منزل من آمد در باغ نگریست و یکی از خدامش را گفت برو و آن جامة هرزمیخی را پیش من آر. جامه را آوردند و شیخ آن را بر من پوشانید. من به پایش افتادم و بوسه ها زدم و تقاضا کردم که طاقیه (نوعی از کلاه بلند و تاجدار درویشان) سر خود را  با اجازه ای که پدر او شمس الدین از شیوخ خود داشته و از پدر تلقی کرده به من بخشد. شیخ در چهارده جمادی الاخری سال هفتصد و بیست و هفت آن طاقیه را در همان زاویه به من داد و سلسلة مشایخ این شیخ که خرقه از آنها دارد بدین ترتیب است : شمس الدین تاج الدین محمود شهاب الدین علی رجاء امام شهاب الدین ابی حفص عمر بن محمد بن عبدالله سهروردی شیخ کبیر ضیاءالدین ابوالنجیب سهروردی عم وی امام وحید الدین عمر پدر او محمد بن عبدالله معروف به عمویه شیخ اخی فرج زنجانی شیخ احمد دینوری امام ممشاد دینوری شیخ علی بن سهل صفدی ابوالقاسم جنید بغدادی سری سقطی داوود طایی حسن بصری امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) .

شیخ بهایی عارف و دانشمند بزرگ دوره صفوی که از مفاخر ایران زمین به شمار می رود درباره وی در کتاب کشکول خود چنین می گوید :

شیخ علی بن سهل صوفی اصفهانی به فقیران و صوفیان می بخشید و به آنان نیکی می کرد. روزی گروهی از آنان به نزد او آمدند و چیزی نداشت تا به ایشان دهد. شیخ به نزد یکی از دوستان خویش رفت و از او چیزی خواست تا به فقیران دهد. مرد درهمی چند به او داد و از کمی آن عذر خواست و گفت : اینک به ساختن خانه مشغولم و هزینة زیاد دارم و عذر مرا بپذیر! شیخ گفت : هزینه بنای خانة تو چند است؟ گفت : چیزی در حدود پانصد درهم. شیخ گفت : آنها را به من ده تا به فقیران دهم و من خانه ای در بهشت به تو می بخشم و بدان پیمان می کنم. مرد گفت : ای ابوالحسن! من هیچگاه از تو خلاف نشنیده ام و اگر سخن خویش را تضمین می کنی ، من نیز به آن عمل می کنم. گفت : تضمین می کنم. و تضمین نامه ای به خط خویش نوشت که خانه ای در بهشت به او دهد. مرد نیز پانصد درهم به او داد و خط شیخ گرفت و وصیت کرد که چون بمیرد آن را در کفن وی نهند. مرد در آن سال مرد و بدانچه وصیت کرده بود عمل شد. شیخ روزی به مسجد رفت تا نماز بامداد بگزارد که نوشتة خویش را در محراب یافت که بر پشت آن با خط سبز نوشته بودند : تو را از ضمانت بیرون آوردیم و خانه ای در بهشت به صاحب خط دادیم و آن نوشته روزگاری نزد شیخ بود که بیماران اصفهانی و دیگران از آن شفا می خواستند و همچنان در میان کتابهای شیخ بود تا صندوق کتابهایش به سرقت رفت و آن نوشته نیز. نویسنده این سطور ، محمد ، معروف به بهاءالدین عاملی (شیخ بهایی) که خدا از او درگذراد! می گوید : به هنگام اقامتم در اصفهان ، شبی در رویا دیدم که به زیارت مرقد پیشوا و سرور و مولایم امام رضا (ع) مشرف شدم و گنبد ضریح او چون گنبد بقعة علی بن سهل بود و ضریح او نیز. چون از خواب بیدار شدم رویایم را از یاد بردم و از روی اتفاق یکی از یارانم به بقعة علی بن سهل فرود آمد و به دیدارش رفتم و پس از آن به زیارت بقعه شیخ رفتم. هنگامی که گنبد و ضریح او را دیدم ، رویایم به یادم آمد و اعتقادم در حق شیخ افزود.

 از سخنان علی سهل اصفهانی :

- برترین عبادت ها شکیبایی و سکوت و انتظار فرج است.

- بردباری سه گونه است : بردباری بر گناه ، بردباری بر طاعت خدا و بردباری بر مصیبت.

- سه چیز از گنجهای بهشت است : صدقه دادن ، کتمان گناه و کتمان بیماری.

- هر سخنی که ذکر حق در آن نباشد باطل است و هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد خطاست و هر نگرشی که در آن عبرتی نباشد نارواست.

- خندانی که به گناه خود اقرار دارد بهتر از گریانی است که به اعتماد خدا از خشم او نیندیشد.

- دنیا محل گذر است و آخرت جای ماندن. خدا بر شما ببخشاید از گذرگاه برای جایگاه خود توشه برگیرید. پرده های گناهان خود را بر آن کس که به رازهای شما آگاه است نیز مدرید. پیش از آنکه جسم هاتان از دنیا برود دلهاتان را از دنیا بیرون کنید که برای آخرت خلق شده اید و در دنیا زندانی اید. چون کسی بمیرد فرشتگان گویند : از پیش چه فرستاده است و مردمان گویند : از پس چه نهاده است؟ - خدا پدرانتان را رحمت کناد! - برخی از آنچه دارید پیش فرستید که از آن شما باشد و همه را باز پس مگذارید که زیانتان رساند. دنیا همچون زهر است. کسی خوردش که نشناسدش.

شیخ عظیم الشأن ، فرید الدین عطار نیشابوری که خود از مشایخ کبیر عرفان ایران زمین و از بزرگان ادب پارسی به شمار می رود در اثر ارزنده خود تذکرة الاولیاء که شرح احوال و سخنان مردان بزرگ حق و اولیای الهی است ، علی سهل اصفهانی را در زمره یکی از این افراد بر شمرده ، درباره وی داد سخن داده و برخی سخنان او را آورده است که در ذیل این مطلب عیناَ از تذکرة الاولیاء نقل می گردد :

آن خواجۀ درویش ، آن حاضر بی خویش ، آن دانندۀ غیوب ، آن بینندۀ عیوب ، آن گنجینۀ دقایق و معانی ، شیخ علی سهل اصفهانی رحمه الله علیه بسی بزرگ بود و معتبر ؛ و از کبار مشایخ بود و جنید را به وی مکاتبات لطیف است ؛ و صاحب ابوتراب بود و سخن او در حقایق عظیم بلند بود ؛ و معاملات و ریاضات او کامل است ؛ و بیانی شافی داشت در طریقت ؛ و عمرو بن عثمان مکی به زیارت او آمد به اصفهان ؛ و سی هزار درم وام داشت ، علی بن سهل همه بگزارد. و سخن اوست که گفت : (( شتافتن به طاعات از علامات توفیق بود و از مخالفات بازداشتن از علامات رعایت بود و مراعات اسرار از علامات بیداری بود و به دعوی بیرون آمدن از رعنایی بشریت بود ؛ و هر که در بدایت ارادت درست نکرده باشد ، در نهایت عافیت و سلامت نیابد)). گفتند : (( در معنی یافت سخنی بگو)). گفت : (( هر که پندارد که نزدیک تر است ، او به حقیقت دور تر است. چون آفتاب که بر روزن می افتد ، کودکان خواهند که تا آن ذره ها بگیرند ، دست در کنند ، پندارند که در قبضۀ ایشان آمد. چون دست باز کنند ، هیچ نبینند)). وگفت : (( حضور به حق فاضل تر از یقین به حق ، از آن که حضور در دل بود و غفلت بر آن روا نباشد ؛ و یقین خاطری بود که گاه بیاید و گاه برود ؛ و حاضران در پیشگاه باشند و موقنان بر درگاه)). و گفت : )( غافلان بر حکم خدای تعالی زندگانی می کنند و ذاکران در رحمت خدای و عارفان در قرب خدای)). و گفت : (( حرام است کسی را که می خواند و می داند ، و با چیزی دیگر آرام می گیرد)). و گفت : (( برشما بادکه پرهیز کنید از غرور به حسن اعمال ، بافساد باطن اسرار)) یعنی ابلیس چنین بود و گفت : (( توانگری التماس کردم ، در علم یافتم ؛ و فخر التماس کردم ، در فقر یافتم ؛ و عافیت التماس کردم ، در زهد یافتم ؛ و قلّت حساب التماس کردم ، در خاموشی یافتم ؛ و راحت التماس کردم ، در نا امیدی یافتم)). و گفت : (( از وقت آدم باز علیه السّلام تا قیام ساعت ، آدمیان از دل می گفتند و می گویند و من کسی می خواهم که مرا وصیّت کند که : دل چیست؟ یا چگونه است؟ و نمی یابم)). پرسیدند از حقیقت توحید. گفت : (( نزدیک است از آنجا که گمانهاست. امّا دور است در حقایق)). نقل است که او گفت : (( شما پندارید که مرگ من چون مرگ شما خواهد بود که : بیمار شوید و مردمان به عیادت آیند؟ مرا بخوانند ، اجابت کنم)). روزی می رفت ، گفت ((لبّیک)) و سر بنهاد. شیخ ابوالحسن مزیّن گفت : در آن حال او را گفتم : ((بگو لا اله الا الله)). تبسّمی کرد و گفت : (( مرا می گویی که کلمه بگو. به عزّت او که میان و من و او نیست الّا حجاب عزّت)) و جان بداد. ابوالحسن مزیّن بعد از آن محاسن خود بگرفتی و گفتی : (( چون من حجّامی اولیاء خدای را شهادت تلقین کند؟ واخجلتاه!)) و بگریستی. رحمة الله ، تعالی.

مزار شیخ

نورالدین عبدالرحمان جامی ، عارف و صوفی دانشمند قرن نهم نیز در اثر گرانسنگ خود ، نفحات الانس من حضرات القدس در مورد وی می نویسد :

«از طبقه ثانیه است. کنیت او ابوالحسن است ، از قدمای مشایخ اصفهان. شاگرد محمد بن یوسف البناست. از اقران جنید بوده و میان ایشان مکاتبات و رسالت بوده. با ابوتراب نخشبی صحبت داشته و کان له ریاضة عظیمة ، ربما کان امتنع عن الاکل و الشرب عشرین یوما یبیت فیها قائما هائما ، بعد ان کان نشوه نشو ابناء النعمة و المترفین. وی گفته که «ما احتلمت قط الا بولی و شاهدین.» وقتی عمر عثمان مکی را به مکه سی هزار درهم وام برآمد ، به اصفهان آمد به نزدیک علی سهل اصفهانی تا وی را یاری دهد. علی سهل وام وی را معلوم کرد که چند است ، نقد کرده به مکه فرستاد و او را آگاه نکرد. پس او را بنواخت و گسیل کرد. وی می رفت ، دلی از وام پر اندیشه. چون به مکه رسید ، وام را باز داده یافت برآسود. شیخ الاسلام گفت :«دانی که علی سهل چرا چنان کرد؟ از بیم عذر خواستن و بار شکر گزاردن ، که هیچ آزادمرد آن را بر نتابد.» علی سهل گوید : «روا نیست پیش ما که این طایفه را درویش خوانند ، که ایشان توانگرترین خلق اند.» شیخ الاسلام گفت : «حق تعالی که جامه های نیکو به دنیا داران داد ، فرّ جامه به درویشان داد و طعام پاکیزه به ایشان داد و لذت طعام به درویشان داد.» و هم علی گفته : «اعاذنا الله و ایاکم من غرور حسن الاعمال مع فساد بواطن الاسرار.» و هم وی گفته : «التصوف التبری عمن دونه و التخلی عمن سواه.» و پرسیدند از وی از حقیقت توحید ، گغت : «قریب من الظنون بعید من الحقایق.» و انشد لبعضهم :

فقلت لاصحابی هی الشمس ضوءها  /  قریب ولکن فی تناولها بعد

شیخ الاسلام گفت : «علی سهل را گفتند : روز بلی را یاد داری؟ (منظور روز ازل است که پرودگار به خلایق فرمود الست بربکم ، قالوا بلی) گفت : چون ندارم؟ گویی که دی بود.» و بعضی این سخن را به ابوجعفر محمد بن فاذه که وی نیز از شاگردان محمد بن یوسف البناست نسبت کرده اند ، چنانچه در کتاب سیر السلف مسطور است. و می تواند بود که این سخن از هر دو بزرگ واقع شده باشد و می تواند بود که یکی از ناقلان را سهوی افتاده باشد. شیخ الاسلام گفته : «در این نقص است. صوفی را دی و فردا چه بود؟ آن روز را هنوز شب نیامده ، صفوی در آن روز است.» و کانه علی بن سهل یقول : «لیس موتی کموت احدکم ، انما هو دعاء و إجابة ، أدعی فأجیب.» فکان کما قال ، کان یوما قاعدا فی جماعة ، فقال لبیک و وقع میتا.»

هم اکنون پس از گذر سالیان دراز از دوران علی سهل اصفهانی ، هنوز این مکان مقدس ، مطاف اهل دل و محل رفت و آمد و توجه انسانهای اهل سلوک ، خود ساخته و پرهیزکار است و با اینکه دیگر از رواج قبلی برخوردار نیست اما هنوز آن رشته به کلی نگسسته است. در حال حاضر شیخ این خانقاه جناب آقای احمد علی برومند از رجال بنام اصفهان با نام طریقتی نصرت علیشاه هستند و مریدان ایشان در این مکان تحت نظر ایشان به سیر و سلوک اشتغال دارند. در گذر زمان و به خصوص در دوران معاصر در این بقعه تصرفات بسیاری انجام گرفته و مقدار قابل توجهی از زمینهای متعلق به آن را تحت عنوانهایی اشغال نموده اند. مقدار فضایی که از مکان اولیه باقی مانده شامل عمارت اصلی مدفن و اتاقهایی در پشت آن بوده و سراها و اماکن بسیاری از قبیل حمام و باغ و غیره که ابن بطوطه در سفرنامه خود به آنها اشاره می کند به کلی از بین رفته است. مکان دقیق بقعه شهر اصفهان ، در محدوده میدان طوقچی و پشت دبیرستان و پیش دانشگاهی هاتف می باشد. درود و رحمت خداوند بر او باد.

نوشته شده در  چهارشنبه یکم آبان ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


 «مانیفست درویشان»

عمریست اسیر روی یاریم / در وادی عشق بی قراریم

ماییم به یاد او گرفتار / آزادترین روزگاریم

صیاد محبتیم و مهریم / سلطان زمانه را شکاریم

از همُت پیر جام بر کف / بر مرکب نفس خود سواریم

در نور گزیده ایم مأوا / تا روز ابد جدا ز ناریم

از قلب کویرها گذشتیم / چون غنچه به دامن بهاریم

ما مرهم زخم مردمانیم / خود خوندل و زخمی و فگاریم

در مجمع عارفان آگاه / رندان قلندری تباریم

مستیم ز جام بادهء هو / بر مرکب عشق رهسپاریم

از لحظهء مرگ در هراسند / ما شیفته گون در انتظاریم

از شوق وصال حضرت دوست / خون در دل و ثانیه شماریم

در آن ره بیکران خونین / بیباک و جسور و جان نثاریم

گه غرقه به خون فتاده بر خاک / گه بر سر دار سنگساریم

سیراب نمی شویم از می / مستسقی و تشنه و خماریم

آنقدر مدام می بنوشیم / تا ریشهء تاک را برآریم

دوریم ز حیله و زر و زور / با صدق و صفا انیس و یاریم

یک لحظه از او جدا نباشیم / پیوسته به ذکر و فکر و کاریم

روز و شب و سال و ماه یکریز / اوقات به شکر می گذاریم

بر طاعت خویشتن ننازیم / در محضر دوست شرمساریم

از اهل گناه در گریزیم / با مردم پاک یار غاریم

جز عشق ز ما ثمر نبینی / در هیچ دلی جفا نکاریم

در سینهء خود غمی نداریم / رستیم ز خویش و کامکاریم

آزاد ز قید و بند و دلشاد / در هلهله و طرب شکاریم

در بزم سماع پایکوبیم / چون نفس به زیر پای داریم

بر جمله جهات دست افشان / وارسته ز فکر ننگ و عاریم

در دیدهء عارفان چو نوریم / در چشم مزوُران چو خاریم

کینه ز کسی به دل نداریم / با جملهء خلق سازگاریم

با آدم و مردمان که سهلست / دلسوز و شفیق مور و ماریم

بر هر چه که هست مهر ورزیم / بر رحمت او امیدواریم

در مذهب ماست اصل دین عشق / از زاهد خشک در فراریم

بخشندهء جان و مال خویشیم / چون ابر به دشت در نثاریم

کردیم از آن هبوط بر خاک / تا هستی خویش را بباریم

از بند تعلُقات رستیم / چابک به ره و خفیف باریم

از دوزخ و جنُتش گذشتیم / جز او هوسی به دل نداریم

با یاد الست در خروشیم / شیدای محبُت نگاریم

یک لحظه اگر رخی نماید / از شدُت شوق جان سپاریم

بر بود وجود حق دلیلیم / ما آیت آفریدگاریم

خود معدن نور و نور بخشیم / در قلب شب سیه شراریم

هو هو به لب و خروش در جان / در گلشن اهل حق هزاریم

چون عاشق و بیقرار بودیم / در عرصهء حشر در قراریم

در آن غلبات وحشت آور / آرام و خموش و با وقاریم

با پاکدلان رسته از خویش / در قرب خدای رستگاریم

از قدس ملک ، وحید جستیم / زیرا که فقیر خاکساریم

نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۸۷  توسط وحید عمرانی  | 


اسلایدر