بينش بيهقي بينشي سالم و بي غرض است كه به عدالت و عدم قضاوت وي مي انجامد و اين خود حاصل سلامت نفس اوست. براي نمونه در مورد شخصيتي همچون بوسهل زوزني با توجه به همه تضريبها ، بدخويي ها ، فتنه انگيزي ها و كج انديشي هايش ، در ذكر بر دار كردن حسنك وزير ، وقتي مي خواهد در باره او سخن بگويد ، بسيار بزرگوارانه وارد ميدان توصيف مي گردد : ( ... از اين قوم كه من سخن خواهم راند يك دو تن زنده اند و در گوشه اي افتاده و خواجه بوسهل زوزني چند سال است تا گذشته شده است و بپاسخ آن كه از وي رفت گرفتار ، و ما را با آن كار نيست - هر چند مرا از وي بد آمد - به هيچ حال ، چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وي مي ببايد رفت و در تاريخي كه مي كنم سخني نرانم كه آن بتعصبي و تزيدي كشد و خوانندگان اين تصنيف گويند : شرم باد اين پير را ، بلكه آن گويم كه تا خوانندگان با من اندرين موافقت كنند و طعني نزنند. اين بوسهل مردي امام زاده و محتشم و فاضل و اديب بود ، اما شرارت و زعارتي در طبع وي مؤكد شده – و لا تبديل لخلق الله - ... )
غرض و تعصب در نگرش او كوچكترين جايگاهي ندارد چنانكه در مورد همين بوسهل مي نويسد : «... به روزگار گذشته كه امير شهاب الدوله (مسعود) به هرات مي بود ، محتشم تر خدمتكاران او اين مرد (بوسهل زوزني) بود اما با مردمان بدساختگي كردي و درشت و ناخوش بود و صفرايي عظيم داشت و چون حال وي ظاهر است زياده از اين نگويم كه گذشته است و غايت كار آدمي مرگ است. نيكو كاري و خوي نيك بهتر تا بدو جهان سود دارد و بر دهد و چون اين محتشم را حال و محل نزديك امير مسعود ... بزرگتر از ديگر خدمتكاران بود در وي حسد كردند و محضرها ساختند و در اعتقاد وي سخن گفتند و وي را به غزنين آوردند در روزگار سلطان محمود و بقلعت باز داشتند ... و وي رفت و آن قوم كه محضر ساختند رفتند و ما را نيز مي ببايد رفت كه عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد اين مرد سخن جز به نيكويي نگويم كه قريب سيزده و چهاردها سال او را مي ديدم در مستي و هشياري و بهيچ وقت سخني نشنودم و چيزي نگفت كه از آن دليلي توانستمي كرد بر بدي اعتقاد وي. من اين دانم كه نبشتم و برين گواهي دهم در قيامت و آن كسان كه محضر ساختند ايشان را محشري و موقفي قوي خواهد بود ريال پاسخ خود دهند ...» (همان ، صفحة 26)
پر واضح است كه چنين سخن گفتن در مورد فردي كه چنان شرارت ها و رذايلي از وي بروز كرده و خود بيهقي شاهد آن اعمال بوده و چه بسا طعم تلخ آن را نيز تجربه كرده است ، تنها از عهدة انساني داراي نفس سليم و بالفطره نيكو نهاد بر مي آيد و بس! اگر خود را به جاي بيهقي بگذاريم و سپس سخن گفتن او را در مورد فردي چون بوسهل در نظر گيريم به غور اين مطلب خواهيم رسيد. چنين نفس سليمي است كه مي تواند با بينشي ويژه ، زواياي تاريخ را بكاود و تاريخي بي نظير را براي آيندگان به ميراث بگذارد. بينش بيهقي تا حد زيادي ريشه در مذهب دارد و به وضوح مي توان ردپاي دين را در سراسر اثر او مشاهده كرد. در باب بازداشت علي قريب مي گويد : «... اگر گويند كه در دل چيزي داشت خداي عزوجل تواند دانست ضمير بندگان را ، مرا با آن كاري نيست...همگان رفتند و جايي گرد خواهند آمد كه رازها آشكارا شود.» (تاريخ بيهقي ، تصحيح دكتر خليل خطيب رهبر ، صفحه 50)
در جايي ديگر مي گويد : «قيامتي خواهد بود و حسابي بي محابا و داوري عادل و دانا و بسيار فضيحتها كه از اين زير زمين بر خواهد آمد...» (همان)
همچنين در داستان مأمون و امام رضا ، از امام رضا (ع) با عنوان امام روزگار و رضا (روحه الله) ياد كرده و مسئله كراهيت حضرت را از ولايت عهدي مامون مطرح مي نمايد.(همان ، صفحه 191)
همچنين در آغاز مجلد نهم به زيارت خود از مرقد حضرت ثامن الائمه اشاره مي نمايد : «... و من در سنه احدي و ثلثين كه بطوس رفتم با رايت منصور ، پيش كه هزيمت دندانقان افتاد ، و به نوقان رفتم و تربت رضا را ، رضي الله عنه ، زيارت كردم...» (همان ، صفحة 870) در انتهاي باب پايان كار غازي مي گويد : « ... و اينك عاقبت كار دو سپاه سالار كجا شد؟ همه به پايان آمد ، چنانچه گفتي هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلك به فرمان ايزد ، عز ذكره ، چنين بسيار كرده است و بسيار خواهد كرد. و خردمند آن است كه بنعمتي و عشوه يي كه زمانه دهد ، فريفته نشود و بر حذر مي باشد از باز ستدن كه سخت زشت ستاند و بي محابا. و در آن بايد كوشيد كه آزادمردان را اصطناع كند و تخم نيكي بپراگند هم اين جهاني و هم آن جهاني ، تا از وي نام نيكو يادگار ماند و چنان نباشد كه همه خود خورد و خود پوشد ، كه هيچ مرد بدين نام نگرفته است.» (همان ، صفحه 284)
همچنين در مورد بي ثباتي دنيا و دل نبستن به آن و دريافتن آخرت در باب اشعاري در بي ثباتي دنيا تأكيد مي ورزد :
مهتران جهان همه مردنـد / مرگ را سر همـه فروكردند
زير خاك اندرون شدند آنان / كه همه كوشكـها بر آوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز / نه به آخـر بجز كـفن بردند
بود از نعمت آنچه پوشيدند / وآنچه دادند و آن كجا خوردند (همان ، صفحه 285)
از اينگونه عبارات كه بينش ديني و مذهبي بيهقي را آشكار مي نمايد در اثر او فراوان يافت مي شود.
عنصر ديگري كه در نگرش بيهقي خود را نشان مي دهد صراحت اوست. او به دقت قضايا را مي نگرد و سپس بدون هيچ چشم پوشي و با صراحت حقايق آن را بيان مي كند. مثلاً در مورد شجاعت سلطان مسعود هنگامي كه به شكارهاي شير او اشاره مي كند مي نويسد : « هشت شير در يك روز بكشت و يكي را بكمند بگرفت.» (همان ، صفحة 172 ) و اضافه مي كند « ... دل و زهره اش اين بود كه ياد كرده آمد و سخاوتش چنان بود كه بازرگاني را كه او را بومطيع سگزي گفتندي شانزده هزار دينار بخشيد و زين زيادت نيز بسيار بخشيد ... و آنچه شعرا را بخشيد خود اندازه نبود ... » (همان صفحة 128 – 131 ) در جاي ديگري هنر مهندسي او را مي ستايد و سپس مي گويد : «اين ملك در هر كاري آيتي بود.» ولي در عين حال از ذكر نقطه ضعف هاي اخلاقي مسعود خودداري نمي ورزد چنانكه در جايي مي گويد « ... خداوند حليم و كريم است وليكن بس شنونده است ... و او را بدو نخواهند گذاشت ...» (همان ، صفحة 88) و در جاي ديگر مي نويسد : « ... اما اين خداوند بس سخن شنو آمد و فرو نگذارند او را و اين همه كارها زير و زبر كنند.» (همان ، صفحة 231) و مكرر در مورد استبداد او سخن گفته است و از جمله آورده است : « ... و خداوند تا اين غايت چندان استبداد كرد و عاقبت آن ديد ...» (همان ، صفحة 662) در جايي ديگر مي نويسد : «اين خداوند را استبداديست از حد و اندازه گذشته و گشاده تر از اين نتوان گفت.» (همان ، صفحة 532)
بيهقي انساني است سرد و گرم چشيده ، كار آزموده و عاقبت نگر ، همچون خس و خاشاكي نيست كه تند باد محمود و مسعود او را به هر طرفي براند و به اقتضاي اينكه مأموري در دستگاه آنان است همة كارهايشان را مورد ستايش قرار دهد. او استقلال شخصيت دارد و خود وزنه اي است. بنابراين حساب تاريخ را كاملاً از اين موضوع جدا مي كند و هر جا خطا و لغزشي مي بيند به صراحت بيان كرده ، در برخي موارد نتيجة كار را نيز پيش بيني مي نمايد.
مقال فوق نمونه هايي بود از عناصر بينش بيهقي ليكن گنجاندن تمامي نمونه ها در اين مقال مجالي نمي يابد و به اين اندك بسنده مي كنيم. در پايان آرزو دارم كه هر چه زودتر نسخه هاي مفقود شده اين گواه صدق ، به لطف و ياري خداوند از پس پرده چهره نمايد و عاشقان ادب و تاريخ را در شعفي وصف ناپذير فرو برد ، البته خدواند بلندمرتبه بر هر كاري تواناست.
فهرست منابع :
1 - بيهقي ، ابوالفضل ، تاريخ بيهقي ، چاپ ششم ، تصحيح دكتر خليل خطيب رهبر ، تهران ، مهتاب ، 1376
2 - فريدالدين محمد عطار نيشابوري ، ديوان عطار ، چاپ چهارم ، نظارت جهانگير منصور ، تهران ، نگاه ، 1381
3 - مثنوي معنوي ، تصحيح دكتر توفيق سبحاني
4 - گزيدة اشعار خاقاني شرواني / فضل الدين بديل بن علي نجار ، چاپ دوازدهم ، به كوشش دكتر سيد ضياء الدين سجادي ، تهران ، امير كبير ، 1381
5 - جلال الدين محمد بلخي ، ديوان شمس ، چاپ سوم ، تهران ، سنايي ، 1381
6 - علي بن زيد بيهقي ، تاريخ بيهق
