«فمینیست»
می گوید زنان بزرگ بوده اند که مردان بزرگ را خلق و تربیت کرده اند. شاید منظورش این است که مردان بزرگ همه بی پدر بوده اند و گویا پدری نبوده تا در تربیتشان نقشی داشته باشد یا شاید زن را با خدا اشتباهی گرفته است! می گوید زن مرکز و مدیر خانواده است و اگر نباشد خانواده از هم می پاشد. شاید منظورش این است که مرد اگر بود که بود اگر هم نبود اتفاق خاصی نمی افتد و کانون خانواده همچنان برقرار است. گویا مرد را فقط همچون سگی دست آموز برای زن می داند که فقط باید از او محافظت کند و اوامرش را به جا بیاورد! می گوید زن همیشه در طول تاریخ مورد ظلم و ستم بوده و حالا می خواهد در طول عمرش انتقام تمام طول تاریخ را از مردان دور و برش بگیرد! جوری واژۀ زن را تلفظ می کند که گویا زنان تخم دو زرده کرده اند که زن شده اند، هنر کرده اند که مادینگی دارند یا اینکه اختیاری در زن بودنشان داشته اند و نمی داند که به آنچه در رسیدن به آن اختیاری در کار نیست نمی توان افتخار کرد، افتخار به انتخاب ها و کارهاییست که انجام داده ایم و نتایجی که از آن حاصل شده آن هم اگر درست و مثبت بوده باشند. درس هم می دهد و شاگردان پسر و دختر دارد. هر گاه اختلاف یا دعوایی بین شاگردانش یا همکارانش پیش بیاید بی شک مقصر را شاگردان پسر یا همکار مرد می داند چون دختر مظلوم که هیچگاه شروع کنندۀ دعوا نیست بلکه ملکه ای است نزول کرده از آسمان بر زمین که آزارش به هیچ موجودی نمی رسد! فمینیست است اما حتی عکس ژان پل سارتر بر دیوار دفترش را نمی شناسد و او را با نویسندۀ دیگری اشتباه گرفته است! رفتارش با مردها پرخاشگرانه و سرشار از بی اعتمادیست و همیشه قربان صدقۀ دخترها می رود. بر اخلاق تأکید می کند اما با بی اخلاقی گزارش خلاف واقع دربارۀ همکار مردش به مرکز دیگری که می خواهند او را برای تدریس به کار گیرند می دهد و مانع پذیرفتنش در آنجا می شود بدون اینکه تحقیق کند ببینید فکری که دربارۀ او دارد اصلاً درست است یا نه یا جنایاتی را که گمان می کند مرتکب شده آیا به واقع وجود داشته اند؟! او مدافع حقوق زنان است و قهرمان و محبوب شاگردان دخترش. اما در واقع فکر و زندگی اش رقت انگیز است و چاره ای نمی گذارد که با دلسوزی و نگاهی از سر ترحم براندازش کنی. نگاه جنسیتی، خود یک جور ظلم و حماقت آمیخته به نفرت است که فضای محدود مغزش را به میدان جنگی دائمی مبدل کرده است. دلم برایش می سوزد اما سطحش حتی تا جایی نیست که از او بدم بیاید. از کسانی بدم می آید که به دیگران آسیب می زنند اما او در نهایت فقط می تواند به خودش آسیب برساند.

«حسادت علما؛ علت اصلی گرفتاری و قتل عین القضات همدانی»
با وجود اینکه عین القضات سعی می کند اتهاماتی را که به وی وارد ساخته اند رد کند، علت اصلی آزار و اذیت دشمنان خود را حسادت ایشان می داند. عین القضات به حق یکی از نوابغ زمان بود. احاطۀ او بر علوم زمانه به خصوص فقه و حدیث و تفسیر از خلال آثارش به خوبی هویداست. علاوه بر این ها در معقول نیز کاملاً متبحر بود. با فلسفه و آرای مشائیان به خوبی آشنا بود و به عنوان یک صاحب نظر و متفکر اصیل با مسائل فلسفی برخورد می کرد و بالاخره در تصوف و عرفان الحق یکی از بزرگان تاریخ تصوف و عرفان به شمار است. وی هم به تصوف نظری نیک آشنا بود و هم خود شخصاً اهل سیر و سلوک بود و حتی در جوانی به مقام ارشاد رسیده بود. در نویسندگی نیز قلمی روان و توانا داشت. در مدت اندک عمر کوتاهش آثار فراوانی از خود به جای گذاشت که بسیاری از آنها مفقود شده است و با وجود اینکه چندین اثر از وی به چاپ رسیده است، هنوز پاره ای از آثار او به صورت نسخه های خطی است. در تدریس و سخنرانی و موعظه نیز زبانی قوی داشت و در روز ساعت ها می توانست در علوم مختلف به تدریس بپردازد.
در یکی از نامه هایش می نویسد: «وقت باشد که در شبانه روزی چهار پنج نوشته بنویسم، هر یک هفتاد هشتاد سطر که هر کلمه از آن گوهری بود بی قیمت. هم هر روز هفت یا هشت مجلس علم رنگارنگ با خلق مختلف گفته باشم که در هر مجلس از آن، والله اعلم، کم از هزار کلمه نگفته باشم.»
خیل عظیم شاگردان و مریدانی که در مجالس درس این استاد و مرشد جوان حاضر می شدند و ارادتی که به وی می ورزیدند بدون شک نمی توانست حسادت علما یا بهتر است بگوییم عالم نمایان هم عصر او را برنیانگیزد. این حسادت در میان بسیاری از اهل علم همیشه بوده و چیز غریبی نیست. قاضی خود در شکوی الغریب به این مطلب تصریح کرده می نویسد: «بزرگان علما در هر عصری مورد حسد قرار گرفته و به انواع محنت ها گرفتار بوده اند.» دلیل ندارد که نسبت به او نیز حسادت نورزند، به خصوص که نبوغ و کمالات و فضائلش نه تنها در عصر خود او بلکه در تاریخ کم نظیر بود. پس وقتی می بینیم او به قول خودش کتاب هایی را در عنفوان جوانی نوشته است که «مردان پنجاه شصت ساله حتی نمی توانند مطالب آن را بفهمند، چه رسد به اینکه آنها را تألیف و تصنیف کنند» حسادت دشمنانش قابل درک خواهد بود.
رشک و حسد عالم نمایان نسبت به قاضی مطلبی نیست که فقط خود او آن را عنوان کرده باشد. معاصران او نیز که خالی از بغض و عداوت بودند، از این مطلب آگاه بودند چنانکه از قول یکی از آنان (انوشیروان بن خالد کاشانی وزیر سلاطین محمود و مسعود غزنوی) نقل کرده اند که گفت: «نادانان روزگار که خود را در لباس دانشمندان و اهل علم می نمودند بر وی رشک بردند». با روشن شدن انگیزۀ اصلی دشمنان عین القضات برای عداوت با وی معلوم می شود که اعتراضات و انتقادهایی که به وی شده بود هم بهانه بوده است. درست به همین دلیل است که او چندان تلاشی برای رهایی خود از زندان و مرگی که انتظارش را می کشد به خرج نمی دهد.
منبع: عین القضاة و استادان او، دکتر نصرالله پورجوادی، تهران، اساطیر، چ 1، 1374، صص 35 - 34
پی نوشت:
عین القضات همدانی نظیر دو عارف بزرگ دیگر ایران؛ حسین منصور حلاج و شهاب الدین سهروردی و بسیاری دیگر از عرفای این مرز و بوم نظیر نورعلیشاه اصفهانی و مشتاق علیشاه کرمانی قربانی حسادت، نادانی، منفعت طلبی دنیوی، بغض و کینۀ عالمان دینی و حاکمان بی بصیرت زمانۀ خود گردید و به طرزی فجیع کشته شد تا تسلسل باطل و تکراری تاریخ را بار دیگر به رخ کورهایی که از فجایع تاریخ درس نمی گیرند بکشاند.
در دادگاه بغداد حکمی مشابه با دادگاه همدان برای او صادر شد و به مرگ محکوم گردید. قاضی را به همدان عودت دادند تا حکم در زادگاهش اجرا شود. حکم در ششم جمادیالثانی سال 525 هجری اجرا شد. قاضی را در پاسی از شب گذشته به دار آویختند تا شهر در خواب باشد و کسی از اجرای حکم آگاهی نداشته باشد. بیشک این اقدام جلوگیری از خشم مردمی بود که دنباله روی دیدگاههای اجتماعی، سیاسی قاضی همدان بودند. به قول هفت اقلیم عینالقضات در سن سی و سه سالگی در مدرسهای که در همدان در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ میپرداخت، به دار کشیده شد. فردای آن شب بدن بیجان او را از دار پایین آوردند، پوست بدنش را کندند و سپس جسدش در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند. عین القضات در زمان حیات یک رباعی به این مضمون سروده بود:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم
وان هم به سه چیز کم بها خواسته ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم
دقیقاً او را به همان صورتی کشتند که در این رباعی از خداوند خواسته بود. عین القضات همدانی از بزرگ ترین اعجوبه های ربانی و عرفان جهان بود که نامش تا همیشه بر تارک افتخارات بشریت خواهد درخشید.
(وحید عمرانی)