در نصیحت – مرا گفت : رموز طریقت و اسرار حقیقت به گفت نیاید. آنچه گفتن را سزد مقالات شریعت است. پس با خاص و عام اگر سخن گویی بر وفق شرع و عقل گوی تا مخذول نگردی. و گفت به اندک قناعت کن تا از اهل زمانه راحت یابی و ملول نگردی و شاکی نشوی. و گفت بر خلقت خود میفزای آنچه که هستی همان را نمای که چون خود را بگردانی باطنت را بگرداند. و گفت اگر مردم به ارادت پیش تو آیند پیش چیزی آمده اند که به آن اعتقاد کرده اند. تو به آن دل مبند و فریفته مشو که آنها از اعتقاد خود بهره یابند و تو بی بهره مانی. این حال گلخن تابی است که حمّام را گرم کند و دیگران پاک شوند و خودش جنب ماند. و گفت هر فرقه ای ادّعای هستی کنند و درویشان دم از نیستی زنند. و گفت فسادها از طمع است ، چون طمع کنی تخم فساد در زمین حواس ریشه گیرد و آدمی مفسدٌ فی الارض گردد. و گفت در خلوت و جلوت سخنی به خلاف رأی پادشاه و نظم ملکش مگوی که از بیکاران محسوب گردی و آنچه به کار آید ضایع کرده باشی. و گفت اگر خواهی کینه ای حادث نشود ، جدل در سخنی مکن که مجادله قلاوُز ابلیس است. چون یک دفعه گفتی و طرف مقابل نپذیرفت سخن را به او واگذار. و گفت ذکر قلب معرفت است و ذکر روح محبّت و ذکر سیر تسلیم و ذکر وجود فنا. و گفت ادّعا در هر امر دلیل کذب آن دعوی است ، از آنکه دارنده را حاجت به ادّعا نیست. چراغ به روشنی خود بی زبان گویاست و گوهر از شبه ناگفته پیدا. و گفت در طلسم اکسیر جز بدبخت نیفتاد و در قلعه تسخیر جز کودنی خون گرفته قدم ننهاد. پرسیدم (صفی علی شاه) جن چیست؟ فرمود (ملا حسن نایینی) آنکه خدای فرموده مخلوقی از نظر مستور وانکه مردم گویند جن گیران مشهور. پرسیدم خدای فرمود : ادعونی استجب لکم. چرا این همه دعا می کنند به اجابت نرسد؟ گفت آنکه خدای را خواند دعایش مستجاب است و آنکه هوای نفس را خواند در وقت اجابت خواب است. از آن پیر صافی ضمیر سخنان بسیار دارم این صفحه گنجایش آن همه را ندارد اینقدر به تیمّن ذکر شد شاید ناظری را سبب تنبیه شود.
این فقیر از پانزده سالگی به خدمت ارباب حال مشتاق بودم. مربّیان ظاهرم تجارت پیشه و قشری منش بودند ، از مجالست با اهل فقرم ممانعت می نمودند. در اصفهان اغلب ایّام به زیارت گوشه گیران کامل مقام می رفتم تا جذبه به شدّت رخ نمود. پیاده و بی زاد به عزم حضرت قطب الاوتاد جنابت رحمت مآب حاجی میرزا کوچک طاب ثراه به شیراز رفتم. به قبول ارادتش مفتخر گشتم ، در خدمتش به کرمان رفتم ، در تمامی اوقات شبانه روز مراقب و مصاحب بودم. بعد از رحلت آن جناب در سنه یکهزار و دویست و هشتاد از راه هندوستان به زیارت بیت الله مصمّم شدم. تفصیل آن سفر را از کشتی شکستن و غرق شدن به دریا و افتادن به جزیره ها و تنها ماندن در بیابانها و کوه ها و مغاره ها و رهایی از سباع و هوام و مردم درنده و گزنده تر از آنها اگر بخواهم بنویسم کتابها باید و بلکه قلم از تحریر آن جمله عاجز آید و در انظار مردم افسانه سیاحتگران نماید. به این جهت هر کس شرح آن را خواست ابا کردم. این قدر هم زیاد است که می نگارم. از مکه معظّمه دیگر بار به هندوستان رفتم. اغلب مرتاضان و گوشه نشینان را ملاقت کردم. از بعضی اشخاص باز یافته سخنان آزموده شنیدم. کتاب زبده الاسرار را که به اشاره رحمت مآب (رحمت علی شاه قزوینی ساکن شیراز) در کرمان مقدمه کرده بودم و آن در اسرار شهادت است در آن غربتها و بی کسی ها و بی نوایی ها و رنجها که اشکم پیاپی از دیده جاری بود به نظم درآوردم و در بمبئی آن را علیشاه جنّت جایگاه که خدا او را با فقیر دوست فرموده بود امر به طبع فرمود. گمان ندارم که هیچ آدمیزادی یک صفحه از آن بشنود و از خود نرود.
با همان حالی که خدای داند چه بوده از هندوستان روانه عتبات عرش درجات شدم. در کربلا اربعینی نشستم ، فیوضات دیدم ، به فوزها رسیدم ، به ایران آمدم. در آن اوقات ما بین مشایخ این سلسله نزاع قطبیّت سخت برپا بود و این معنی با سلیقه و سبک فقیر موافق نمی نمود. می گفتم سند فقر ترک هنگامه است نه کاغذ ارشادنامه. جنگ و جدال رویّه اهل قال است نه شیوه مشایخ و رجال. مغیرتی در میان آمد از همگنان داعیه جو کناره گرفتم و محض اینکه از گفتگوها دور باشم باز به هندوستان رفتم که باقی عمر را در ارض دکن بمانم و دفترهای شسته را از نو نخوانم. به جهاتی که ذکرش در اینجا لایق نیست ، توقّفم در آنجا سخت شد ، مراجعت کردم و به عزم مشهد مقدّس به طهران آمدم و آن سال مجاعه بود. اسباب مسافرت هر چه بود تلف شد. ناچار متوقف شدم و هنوز متوقفم. بحمدالله با هیچ کسی در هیچ امری طرف نیستم و از هیچ کسی زحمتی ندارم. هر کس با این بینوا از وجهی به ستیزه برخاست طرفی ندید و جوابی نشنید ، سر خود گرفت و از راهی که آمده بود به قهقرا رفت. در این اوقات که سال عمرم به شصت رسیده ، پیر و شکسته شده ام. از مکالمات لازمه سستی دارم تا به جواب مقالات نسنجیده گویان بیباک و متعرّفین هوسناک چه رسد. سالها بود که در خیال داشتم ترجمه تفسیر کلام الله را به نظم آرم که مشوّق مردم فارسی زبان به خواندن و فهمیدن معانی و نکات عرفانی قرآن گردد و خاطر ها از اباطیل مدّعیان لفظ تراش پرداخته شود و توفیق این کار بزرگ را نمی یافتم ، بلکه ممتنع می پنداشتم. در این آخر عمر عنایت باری تعالی شامل حال شد و این امر عجیب در مدت دو سال بلکه کمتر به ظهور پیوست و توان گفت یکی از اسباب ظهور آن اقبال اعلیحضرت پادشاه جوان بخت جهان پناه ناصر الحق و المله و الدین خلد الله ملکه و سلطانه شد که در عصر همایونش رتبه ها باستحقاق عالی شد و علم و کمال رونق یافت و ملک ایران فوق العاده روی به آبادی و امنیت نهاد و آثار عظیمه ظاهر گشت. اهل ایران از عهد کیان تا کنون هرگز به این آسایش و امنیت نبوده اند و کفران این نعمت نکند مگر ناسپاس که سرشت بد دارد و امنیت نخواهد و راحت نداند و سخن جز به تقلید نگوید و نفس جز به نفاق و دو رنگی نکشد و مدارش جز به لامذهبی نباشد. خدای نعمت وجود این پادشاه را بر اهل این ملک پاینده بدارد و بر عمر و اقبال و دولتش بیفزاید و همیشه وجود مبارکش سالم و شادکام باشد. از آثار عجیبه این عصر یکی تفسیر منظومه است که اگر بی غرضانه آن را بخوانی وقوعش را از عجایب روزگار دانی. نه از آن گویم که این فقیر به نظم آورده ، اگر من از دنیا نگذشته باشم ، دنیا از من گذشته. نخواهم از این تعریف کسی را به خود راغب کنم. اگر مردم همه راغب شوند بعد از این چه خواهد شد و در این آخر عمر چه طرفی از دنیا خواهم بست که در خرابه ای نشسته ام و از حیات عاریت به حقیقت خسته ، نه آمالی دارم ، نه اولادی و عیالی. اما تو به دانش انصاف ده و به اغراض طبیعت پا بر حق منه که اگر مرا نامی نیست این کتاب از برای عجم نیک نامی است. مردم اغلب مرده پسند و غایب طلب و بیگانه پرستند. اگر چنین کتابی از سایر بلاد به ایران آمده بود در شئونش بنگر تا چه حکایتها بود. سخن مطوّل بس است ، والسّلام.
پس از وفات صفی علیشاه انجمنی به نام انجمن اخوت در خانقاه ایشان تشکیل شد و مریدان و تربیت یافتگان ایشان به اداره آن پرداخته و راه وی را ادامه دادند که هم اکنون نیز پابرجاست و در هر سال به اضافه ایام و لیالی متبرکه در ماه محرم و یا صفر ده روز در آن بقعه مبارک مجلس سوگواری امام حسین (ع) منعقد و برقرار است.
