«یا حسین»
باز دم مویه این خاکیان / ریخت نمک بر دل افلاکیان
هلهله و شور به هستی فتاد / عقل گرانمایه به مستی فتاد
صبر بر این درد به اندازه شد / داغ دل سوته دلان تازه شد
چنگی دل دست به مضراب برد / ناله اش از دیده ما خواب برد
یاد شب واقعه را ساز کرد / در حرم راز دری باز کرد
یک شب تفدیده و شمعی شگفت / نورفشان در بر جمعی شگفت
کرد عیان پردگی راز را / داد به مرغان پر پرواز را
شب پره ها پرده دیگر زدند / از بر خورشید همه پر زدند
زاغ و زغن دور شد و صحن دشت / عرصه هفتاد و دو سیمرغ گشت
چون همگی خالص و محرم شدند / آینه گون هم صفت هم شدند
قطب زمان جان جهان پیر عشق / زد به دل تک تکشان تیر عشق
در تنشان روح دمیدن گرفت / پرده اسرار دریدن گرفت
برد چنان آبروی مرگ را / کاو ببرد باد خزان برگ را
در سر و پا ، سینه و دل ، دست و پوست / کرد به پا آتش دیدار دوست
دوست در آیینه شان جلوه کرد / در حرم سینه شان جلوه کرد
دلشده بودند و در آن های و هو / تا فلق صبح همه محو او
صبح شد و چهره خونبار مهر / از پس آن دشت برافروخت چهر
یک سر میدان همه ابر سیاه / در سر دیگر همه خورشید و ماه
ظلمت و نور از دو طرف ناگهان / تیغ کشان نیزه به کف بی امان
بر زره یکدگر آویختند / تیرگی و نور درآمیختند
لشکر ظلمت به عدد بیش بود / غرّه به انبوه خس خویش بود
جنگ که آخر شد و غوغا نشست / گرد که از غائله بر جا نشست
لیل گمان کرد که پیروز شد / چیره به روشن گری روز شد
ابر اگر تیره و بی انتهاست / پیش رخ شمس جهان در فناست
غافل از این نکته شدند ابلهان / ماه پس ابر نماند نهان
ظلمت شب پرده برافکنده بود / نور ولی تا به ابد زنده بود
شام غریبان که رسیدن گرفت / روشنی صبح دمیدن گرفت
