به راستی چیست این مرگ؟ حقیقتی که خوشی و راحتی را بر عده ای زهر کرده و عده ای نیز آن را به طور کلی به فراموشی سپرده اند تا زمانی که ناگهان غافلگیرشان کند. انسانی که سرشار از آرزوهاست، مملو از اندیشه هاست، پر از خاطرات و مفهوم هاست به یکباره خاموش می شود و او را در چاله ای دفن می کنند! انسانی که میل به جاودانگی دارد، می خواهد همیشه باشد و بزرگ ترین کابوس او نبودن و راه عدم سپردن است. تا به حال هیچکس از دیار خاموشان باز نگشته تا با ما بگوید که حیات پس از مرگ چگونه است و یا اصلاً هست یا نیست. کسانی هستند که آنچنان از زندگی پس از مرگ سخن می گویند که گویا خود مرده و دوباره زنده شده اند و عده ای نیز به کل منکر حیات پس از مرگ می شوند؛ اما جدای از ورود در مباحث ادیان، عقل نیز چنین حکم می کند که هستی و ذات وجود بشری که شامل قدرت تفکر و تعقل، احساسات ویژه و سرشار از امید و آرزوهاست نمی تواند پس از عمری حدود هفتاد سال به یکباره نیست و نابود گردد.
به ازای هر میل و خواست درونی در انسان یک ما به ازای بیرونی نیز وجود دارد که آن میل را برانگیخته است. بنابراین هنگامی که میل به جاودانگی و حیات ابدی در درون انسان قرار دارد، چطور چنین زندگی ای حقیقت بیرونی نیز نداشته باشد؟ آگاهی و شعور بشری که قادر به متحول ساختن جهانی است آیا ممکن است که نابود گردد و پس از پدیدۀ مرگ به کلی ره فنا بسپارد؟ پس آن همه خیال ها، رویاها، غم ها، شادی ها، امیدها و اندیشه ها به کجا می رود؟ تکلیف آن همه مفاهیم و علومی که انسان می آموزد چه می شود؟ آن دریافت ها و ادراکاتی که می یابد نیز همراه با جسمش در زیر خاک سرد گور تجزیه و نابود می گردد؟! اینها سؤال هایی است که اگرچه در مفاهیم ادیان به صراحت به آنها پاسخ داده شده؛ اما همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته و با تردیدهایی مواجه کرده است.
چنین چالشی در ساحت اندیشه در طول تاریخ مباحث و تفسیرات بسیار انبوهی را به وجود آورده؛ اما این مسئله همچنان به عنوان یکی از بزرگ ترین سؤالات مطروحۀ انسان وجود دارد و ذهن او را به شدت به خود معطوف می دارد. گویا هویدا شدن این حقیقت مستور، برای هر کس تنها در مواجهۀ رو در رو و تجربۀ شخصی روی می نماید. ندانم های ما بسیار است.