نمایشگاه آثار
نقاشی مصطفی عمرانی، یکی از نقاشان و مجسمه سازان معاصر اصفهان از امروز جمعه بیست و هشتم خرداد ماه هشتاد و نه با حضور خود او و برخی نقاشان شهیر اصفهانی از جمله علی محبوبی و محمود
حشمتی نژاد در اصفهان گشایش یافت. این نمایشگاه تا دوم تیر ماه ادامه خواهد داشت.
مکان بازدید خیابان آپادانا دوم، کوچۀ لاله، پلاک 25، نگارخانۀ آپادانا می باشد.
ساعات بازدید صبحها از ساعت 10 الی 12 و بعدازظهرها از ساعت 17 الی 21 می باشد. در
اینجا یک بیوگرافی مختصر از نقاش را از زبان خودش که در بروشور نمایشگاه درج شده
است عیناً می آورم:
قبل از دبستان به
اکابر می رفتم و مداد رنگی و چراغ قوه را دوست داشتم. اولین و تنها جایزه ام را که
یک خودنویس بود در دبستان دریافت کردم و خیلی زود آن را گم کردم و دیگر کسی به من
جایزه نداد. کنارم مادرم قالی بافی، نانوایی و خیاطی می کردم. در دبیرستان در کنار
درسهایم نزد پدر سنگتراشی می کردم و پول دستمزدم را خرج کتابهای رمان و سینما می
کردم و پای تخته کمک آموزگار نقاشی های آموزشی می کشیدم. نمره هایم همگی خوب بود
به جز شیمی و عربی. سال 1347 در دانشکدۀ هنرهای زیبا در رشتۀ معماری پذیرفته شدم و
در سال 1353 فارغ التحصیل گردیدم. در دورۀ دانشگاه طراحی زیاد می کردم. بعد از دانشگاه که انقلاب شد و کار و کاسبی
کساد شد به نقاشی روی آوردم. از کپی کارهای روسها و امپرسیونیستها شروع کردم و کم
کم شیفتۀ کارهای پیکاسو شدم. سپس به نقاشی از طبیعت اطراف اصفهان مشغول شدم.
دوستان نقاشم هر جا می رفتند جای رنگهای مرا که روی تخته سنگها بود و به جای پالت
استفاده می کردم می یافتند. هر چند ماه یک بار آنها را قاب می کردم و به هر قیمتی
که بود می فروختم، دانه ای یا کپه ای. در قشم، سبک کارم با الهام از پیکاسو عوض شد
و تا توانستم دریا و نخل و دامنهای رنگی کشیدم. در استانبول آنقدر نقاشی کشیدم که
نقاشان محلی مرا نقاش بزرگ خطاب می کردند، شاید نقاشهایی که دیده بودند از من
کوچکتر بودند. در کشورهای فرانسه، اسپانیا و ایتالیا کنار نقاشان دوره گرد نقاشی
می کردم و به توریستها می فروختم اما کفاف مخارجم را نمی داد و با جیب خالی به
ایران باز می گشتم. در آمریکا بیشتر مجسمه های سنگی سفارشی می ساختم. در بازگشت
دوباره دنبال کار گشتم اما در هیچ اداره ای دوام نمی آوردم و جایم که محکم می شد
آنجا را ترک می کردم. گاهی اوقات من آنها را نمی توانستم تحمل کنم و گاهی بالعکس
پس دوباره به نقاشی روی می آوردم.
در کشتزارها وقتی
نقاشی می کردم، کشاورزان فقیر برایم خیار و گوجه می آوردند
و می پرسیدند: قیمت این نقاشی چند است؟
من می گفتم: فروشی نیست.
در روستاها روستائیان فقیر برایم چای و شیرینی می آوردند
و می پرسیدند: قیمت این نقاشی چند است؟
من می گفتم: فروشی نیست.
در شهرها کارها را قاب می کردم و در نمایشگاه به نمایش می گذاردم.
پولدارهای شهری می آمدند شکلاتهایم را می خوردند
و نمی پرسیدند نقاشی ها چند است ...
کارهایی که این
بار در این نمایشگاه به یاری آقای مهندس عقیلی به نمایش درآمده است در سال گذشته
در فراغتهای مرمت یک خانۀ قدیمی در نائین کشیده شده است و نمی دانم چرا این کار را
کرده ام، شاید بهانه ای باشد برای دیدار دوستان قدیم و آشنایی های تازه و باورم
بشود که بعد از شصت سالگی هم می شود نقاشی کشید و نمایش داد، هر چند قابل نمایش
نباشد. به هر صورت من باز هم نقاشی خواهم کشید و مجسمه خواهم ساخت و شعر خواهم
گفت.
چشمها را بسته ایم اما هنوز / پلکهامان چشم ها را آب و جارو می کند
گوشها پر شد ز بانگ قیل و قال / پردۀ گوشم خماری می کند
مصطفی عمرانی – بهار 89
به بهانۀ برگزاری این نمایشگاه سخنی چند دربارۀ مصطفی عمرانی از زبان دوست قدیمی او که از نقاشان معاصر اصفهان نیز هستند، آقای محمود حشتمتی نژاد:
عشق به هنر، جست
و جو، کار فراوان و تلاش بسیار او که من می شناختم، همانطور که خودش هم در بروشور
نمایشگاه اخیرش اشاره کرده، پیکاسو را به یاد می آورد. وقتی پوستر نمایشگاه او را
در انجمن نقاشان اصفهان دیدم، یکه خوردم. برایم غیر منتظره بود. یعنی خودش است؟ از
آقای طاهری پرسیدم: همان مصطفی عمرانی خودمان؟! گفت: شاید، نمی دانم. روز بعد سری
زدم به گالری آپادانا. کارهای حجمی و مجسمه های آقای نعمت اللهی را دیدم. بعد از
دیدن آثار ایشان، از خانم منانی؛ مسئول گالری پرسیدم: نمایشگاه نقاشی مصطفی
عمرانی، جمعه بیست هشتم خرداد هشتاد و نه، متعلق به همان مصطفی عمرانی اصفهانی
است؟ گفت: بله، ما هم به زحمت گیرشان آوردیم. بالاخره راضیشان کردیم که کارهایشان
را به نمایش بگذارند.
چند سالی می شود
که سراغ مصطفی عمرانی را از دوستان می گرفتم. کسی از او خبر نداشت. فقط آقای
محبوبی می گفت خبرش را از قشم و جاهای دیگر داشته. ردّ مشخصی از او نیافتم. اوایل
دهۀ 60 بود که با آقای مصطفی عمرانی آشنا شدم. در کارگاه و آتلیه اش در خیابان
فیض، کنار فلکۀ فرودگاه قدیم. فضای جالبی بود. از راهرویی شبیه دالان که رد می
شدی، به فضایی بازتر می رسیدی مانند هشتی های قدیم. بعد از راهی به موازات دالان
بر می گشتی اول خط. فضایی دنج بود و قشنگ. پاتوق نقاشها و دوستان مصطفی. آن روزها بازار بحثهای تند و پر حرارت سیاسی داغ بود. هر کس هر چه می خواست می گفت. از ایران
شروع می کردیم و می رفتیم به غرب و اروپا و آمریکای جهانخوار. بعد برمی گشتیم به
شرق، از هر دری سخن می گفتیم و با شور و تعصب بسیار وارد بحث می شدیم. مصطفی چندان
اهل این گونه بحثها نبود. می گفت: شما بازی می خورید. سیاست پدر و مادر ندارد.
مصطفی سرش به کار خودش، یعنی نقاشی و مجسمه سازی گرم بود.
در آن زمان من هر از گاهی با او بودم. بعضی روزها با هم برای نقاشی می رفتیم به طبیعت. می رفتیم اطراف اصفهان. من تازه شروع کرده بودم به طراحی و نقاشی به شیوۀ به اصطلاح کلاسیک. مصطفی حرفه ای کار می کرد. پر کار بود و پر انرژی. در دامن طبیعت گوشه ای را انتخاب می کرد، در یک نصف روز یا کمتر، تابلویی می ساخت و پر می کرد از خط و رنگ. من کار کردن در طبیعت را از او آموختم. عاشق هنر بود و لبریز از احساس. لحظه ای بیکار نبود و در همۀ زمینه ها کار می کرد: طراحی، آبرنگ، رنگ و روغن، مجسمه، سنگ تراشی با تیشه و قلم، بیرون کشیدن و تراش چهره ای از درون سنگ. راه می افتاد می رفت شمال. بعد بر می گشت و می رفت جنوب. شمال و جنون ایران، همیشه هم با دست پر بر می گشت و نمایشگاه می گذاشت. کارهایی پخته با رنگهایی گرم.
ادامه مطلب...